دوستی برایام نغمهای از ریم بنا - نغمهخوانِ فلسطینی - فرستاد. شعر برایام بسیار جذاب بود. جستوجو کردم تا فهیمدم قصیدهای است از حضرتِ محیالدین ابن عربی:
شمسُ الهوى في النفوسِ لاحتْ | فأشرقتْ عندها القلوبُ
الحبُّ أشهى إليّ مما | يقوله العارفُ اللبيبُ
يا حبَّ مولاي لا تولِّ | عني فالعيشُ لا يطيب
لا أنس يصغو للقلبِ إلا | إذا تجلَّى له الحبيبُ
عربیِ من محدود به همان که در دبیرستان خواندم، به علاوه مقدار محدودی صرف و نحوِ مقدماتی. فلذا از خوانشِ دقیق آن عاجز بودم، دوستی دارم مهندسی خوانده و دوستدار فلسفه و عرفانِ اسلامی، و مشغول تحصیل در حوزۀ علمیۀ قم، برایاش فرستادم، و چنین ترجمه کرد:
یه معنای اولیه:
[چون] خورشید عشق در نفوس (انسانها) ظهور کرد، در آن حال قلوب نورانی شد
حب (دوستداری) نزد من لذیذتر است از آنچه عارف عاقل می گوید
ای حب مولای من (عشق سرورم) از من روی گردان نشو (مرا ترک نکن) [که اگر مرا ترک کنی] زندگیم نیکو نخواهد بود (زندگی نیکویی نخواهم داشت)
[که] هیچ انسی میل نمی کند به قلب مگر آن زمان که معشوق تجلِّی کند. (تا معشوق تجلی نکند ، انس و علاقه به قلبها میل نمی کند)