شعر آذر و قاصدک با مضمون های مختلف و برگرفته از درد و دلی خالصانه.
قاصدک نرو که بدون تو
دونه های برف توی این زمون
سوز سرما رو بدن تازیانه بود
کاش کودکی ما فقط تو بازیا نمونه
تو بمون و من میرم، پا به راه نزار
میخوام بازم بشنوم قصه هاتو با بهار
لاله ها رو لمس کنم بدون ترس خاری
قاصدک نرو که داره میره فصل پاییز
رهسپار دردیم، دست ما نیست تقدیر
تو شعله های جنگ، نسل ما میگندید
اما واژه سنگینی کرد به گلوله ها
یه شاعر که شعر میگه با طلوع ماه
شبای زیادی و تا سحر بیداره
قاصدک حرفای تازه واسه اون میاره
قاصدک این غمامو با غبار فردا
خستگی این روزامو بسپارش به دریا
آخ که آذر داره میرسه
لحظه های آخر داره میرسه
قاصدک به باور داره میرسه
داره میرسه به طناب دار داره میرسه
به شب های بلند و قصه های تلخ
شومینه ی خاموش و قهوه های سرد
قاصدک داره میره از دیار من
بدون خداحافظی با یه کوله غم 💔
پ.ن: دوست دارم برداشتتون رو از شعر برام بنویسید.