توی این نوشته میخوایم ببینیم چرا بعضیا با وجودی که کلی مشکل و تروما دارن ولی تراپی نمیرن؟

ممکنه برات سوال باشه که چطور بعضی آدمها با وجود تجربههای تلخ، اختلالات روانی یا تروماهای کودکی، بهنظر میرسه که "عادی" زندگی میکنن. نه رواندرمانی میرن، نه از جلسات مشاوره سر در میارن، نه کتابهای خودشناسی میخونن. اما همچنان کار میکنن، دوست پیدا میکنن، ازدواج میکنن، بچهدار میشن… واقعاً چطور ممکنه؟
بیایید عمیقتر به این موضوع نگاه کنیم.
بسیاری از افراد بهطور ناخودآگاه از مکانیزمهای دفاعی روانشناختی استفاده میکنن تا دردهای درونیشون رو مدیریت کنن. شوخطبعی، انکار، عقلانیسازی یا حتی اعتیادهای رفتاری (مثل کار بیش از حد یا مصرف شبکههای اجتماعی) ابزارهایی هستن که ذهن برای بقا استفاده میکنه.
از بیرون ممکنه این افراد پرانرژی و موفق بهنظر برسن، ولی در واقع، دارن فقط «دوام میارن» نه اینکه واقعاً شاد زندگی کنن.
آدمهایی که از کودکی با احساس بیارزشی، اضطراب یا طردشدگی زندگی کردن، ممکنه اصلاً متوجه نشن که مشکلی دارن. این حالتهای روانی براشون عادی شده. زندگی با درد مزمن روانی دقیقاً مثل زندگی با درد مزمن جسمیه؛ فقط وقتی به زندگی بدون درد میرسی، میفهمی چه چیزی رو سالها تحمل میکردی.

طرحوارهها الگوهای فکری و احساسی هستن که از کودکی در ذهن ما شکل گرفتن. وقتی درمان نشدن، رفتارهای ما رو در بزرگسالی هدایت میکنن. کسی که طرحوارهی طردشدگی داره، ممکنه هیچوقت وارد روابط عمیق نشه. کسی که طرحوارهی وابستگی داره، مدام دنبال کسی باشه که ازش مراقبت کنه.
در واقع، زندگی این افراد کاملاً با زخمهاشون تنظیم میشه.
پاسخ کوتاه: بله. اما نه همیشه بهصورت فاجعه.
گاهی اوقات آسیبها بهصورت تدریجی خودشون رو نشون میدن: خستگی مزمن، بیانگیزگی، نارضایتی از روابط، احساس بیمعنایی یا حتی مشکلات جسمی ناشی از اضطراب. اینها ممکنه سالها طول بکشه تا تبدیل به بحرانهای واضحی مثل افسردگی یا فروپاشی عصبی بشن.
برخی از افراد با روشهایی مثل هنر، ورزش، مذهب، طبیعتگردی یا نوشتن، زخمهای روانیشون رو تا حدی تسکین میدن. اینها میتونن مؤثر باشن، اما معمولاً سطحی باقی میمونن. برای ترمیم عمیقتر، معمولاً لازم هست که آدم با منبع درد خودش روبهرو بشه — چیزی که معمولاً توی جلسات تراپی اتفاق میافته.
دلایلش متفاوته:
اما واقعیت اینه که نبود تراپی، بهمعنای نبود مشکل نیست. فقط یعنی فرد، فعلاً ترجیح داده مسیرهای دیگهای رو برای کنار اومدن انتخاب کنه.
اگر حس میکنی بخشی از این مقاله دربارهی خودته، بدون که تنها نیستی. قدم اول میتونه خیلی ساده باشه: یه کتاب خوب، یه گفتوگوی صادقانه با خودت، یا حتی همین مقالهای که خوندی.
گاهی فقط کافیه یک نفر بپرسه: «واقعاً حالت خوبه؟»
و تو برای اولین بار، بهجای «آره»، بگی: «نه خیلی…»