kamykhaksar
kamykhaksar
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

عشق یهویی

یهویی اومد... یعنی نه برنام ای داشتم نه هیچی... اتفاقا صبحش داشتم به دوستم می گفتم که خیلی وقته با کسی اشنا نشدم.

عصر یهو زنگ زد گفت با یکی از دوستام دارم میام.

نمی دونستم قراره با یه ادم چشم درشت مو کوتاه مواجه بشم.

می پرسید چیش عجیبه؟

به نظر من زیبایی ادم ها تو چشماشون قایم شده. یعنی بخش اولش تو درشتی و کوچیکی چشماشونه. بخش بعدیش تو یواشکی نگاه کردشون.

خب متاسفانه تو این قسمت من برزگ برنده ای نداشتم چون کلا نگاه نگاه کردناش سمت دوستم بود و من لذت نگاه های یواشکیش رو از دست داده بودم.

اینجا بود که به خودم گفتم این ادم من نیست که یهو روسریش افتاد.

میگن پسرا با چشم عاشق میشن و دخترا با گوش.

چشمم که به موهای کوتاهش افتاد دلم رفت. یعنی نه که عاشق موهاش شده باشما... ولی کلا یه نظری دارم... دختر که از درون حس کنه خوشگله موهاش و از ته میزنه. اونجایی که داشت میگشت دنبل عکسی که موهاش رو از ته زده بود گفتم دیس از د وان. بات سام تینگز هپند . حالا چی هپند؟.

اینکه تلفیق این داستان و موی کوتاه واسه من کیس نمی شد. چون دوست داشتم نگاه نگاه کردناش واسه من باشه.

ولی مگه به دست اوردنش ممکن بود؟

دلم تالاپ تولوپ میکرد از اون ور مغزم هی میگ فت خفه شو.

وسط این هیری ویری یهو گوشیم زنگ خورد.

گفتم نهایت مامانم می خواد ببینه شام میرم یا نه.

گوشی رو گذاشتم رو اسپیکر و جواب دادم.

الو...سامان... خوبی؟

دلم ریخت..

میگن یه سری ادما موقع شکار دستشوییشون میگیره. منم همون لحظه فهمیدم تو همون دسته میگنجم.

سعی کردک داستان رو طبیعی جلو ببرم و گفتم:

الو...سلام...فرمایید... ببخشید شما؟

و همون جا گند اول رو زدم ....

موهای کوتاش که یه فرقه وسط نصفه نیم داشت و صاف کرد و گفت:

پسر خوب شماره سیو بودا.... می خوای ضایع نشه یه چی دیگه بگو لاقل.

من موندم و گندی که زده بودم. اونی که پشت خط بود خوب بود ولی دیگه حسی بهش نداشتم. اینم که اینور بود خوب بود ولی نظری راجع به اینده نداشتم پس نه گذاشتم نه برداشتم و گفتم:...

(فکر میکنین چی گفتم؟ کامنت کنید ....)

داستانقصهنویسندگی خلاقعاشقانعشق
تصاویر تو ذهنم تبدیل به نوشته میشن. کنجکاو در باره مسائل سیاسی بورکینافاسو. کتاب هایی که می خونم رو هم دوست دارم راجع بهشون بنویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید