حمیدرضا کشاورز
حمیدرضا کشاورز
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

رومنس در تخت خواب

میگفت بعضی وقتا فکر میکنم میاد بالا سرم وقتی خوابم یه دل سیر نگام میکنه.

برمیگرده دوباره اونجا تو بهشت یه سیب میچینه میزاره رو بینیش خوب بوش میکنه به یاد اون زمانی که وقتی میومدم کافه پیشش بوی عطرم رو با دو سیب اشتباه میگرفت .

سیگار که میکشیدیم با هم ؛ میگفت الآن شد دو سیب نعنا ، عجب معتادی بود !

البته میگفت من بیشتر معتاد تواَم تا این آشغالا ، هر وقت هم بگی قول میدم ترک کنم یه بار که بهش گفتم ترک کن میومد پیشم بو عطر میداد رفیقاشم همین بو رو میدادن میفهمیدم داره از من قایم میکنه.

منم دوست داشتم پیش من راحت باشه دیگه تا بالاخره منم بعد از پیک سوم کشیدم باهاش یه سرفه کردم ا..ا..ا.. بعد دیگه رو دور افتادم بهش کد آزادی رو دادم .

ببین دنیا چه کوچیکه دوستم با دوستش کم کم دوست شدن یه اکیپ شدیم مگه میشه سفر نرفت یه ساحل و غروبشو هزار تا داستان دیگه همینجا تو راه برگشت بود که ... ( سکوت )

دیگه دوست ندارم تعریف کنم چقدر حرف زدم آدم با آیینه چقدر حرف میزنه وقتی که تنهایی و دلتنگی رفیق شن غروب که بزنه وقت رفتنه به دنیای دیگه همه چی شدید تر میشه الآن فقط خوابه که مهمه شاید امشب هم باد از پنجره اومد موهامو زد کنار . صورتم که تو ماه معلوم شد اون که اومد زمین . بهتر تونست منو ببینه بالاخره روح که دست نداره نمیتونه خودش موهامو کنار بزنه اینجاس که ابر و باد و مه و خورشید فلک به کار میان

( دلنوشته های یک ذهن فریبکار )

عاشقانهدلنوشتهرمانتیکدلتنگیتنهایی
فعلا دارم رو استوری تلینگ خودم تمرین میکنم و نوشته های این صفحه هم شاملش میشه تا بعدا پادکست خودم رو بسازم .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید