KTahmooresi
KTahmooresi
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

سر و صدا


-چرا کشتیش؟

-نمی دونم، یه صدایی می گفت هلش بده، به خاطر تموم بی محلی هایی که دیدی ازش، به خاطر تموم وقتایی که سعی میکردی بهش بدون هیچ چشم داشتی کمک کنی، به خاطر وقتی که ازت جلو زد نادیده گرفتت، به خاطر خوبی هایی که قبلنا بهت میکرد و به خاطرشون بهش حسادت میکردی.

در ایستگاه تئاتر شهر هستم، منتظر مترو.

هر بار که وایمیستم تا مترو برسه ، به این فکر می کنم که چند لحظه قبل از رسیدن مترو ، با وارد کردن چند نیوتون نیرو به یکی از افرادی که اونجا منتظرن، میتونم زندگی شون رو بگیرم. از خودم میترسم

وقتی سوار مترو میشم و از شلوغی هیچکسی نمیتونه تکون بخوره، به کناری هام نگاهکی می اندازم. فکر میکنم که چند صد ادم همزمان دارن در یک راستا حرکت میکنن، ولی احتمالا تعداد مقصد ها خیلی با تعداد آدمای توی قطار فرق نداره.

"چرا از اون مرده خوشت نمیاد؟ قیافه اش به خلافکارا میخوره؟ مطمئنی خودت قابل اعتماد تری؟ "

"ایا من واقعا دوستام رو دوست دارم؟ ابن چه حس مسخره ایه که خوشحال میشم وقتی میفهمم نمره ام از اونا بالاتره و ناراحت میشم وقتی حس میکنم اونا از من باهوش ترن؟چرا گاهی موقع کمک بهشون دو دل میشم؟ " اینا هستن که هر از گاهی تو ذهنم میپیچن. به صلاحیتم برای دوست نامیده شدن شک میکنم.

"چرا افرادی وجود دارند که با من دوست میشن؟"

"به خاطر چی باهام دوست میشن؟"

خطم رو تو ایستگاه تئاتر شهر عوض میکنم؛ به سوی انقلاب

همیشه وقتی داستان میخونم، به این فکر میکنم که شخصیت ها چجوری توی اون لحظه اون رفتار رو داشتن؟ چجوری تونستن او جملات رو به زبون بیارن؟ آیا میشه توی زندگی از اونها تقلید کرد؟

"دفتر نقاشی بعلاوه مداد رنگی 12 رنگ: 15 تومن"

اینا ماهانه چفدر در میارن؟ امکان داره پولی که در بیارن بیشتر از چیزی باشه که ما خیال میکنیم؟ اصلا ممکنه؟

"آقا! مریض سرطانی دارم، باید پول دارو هاش رو جور کنم. به خاطر خانم فاطمه زهرا کمکم کن..."

چطوری اروم اروم به یک مصیبت گرفتار میشیم؟

دقیقا کی میفهمیم که چه بلایی اومده سرمون؟ چه زمانی پی میبریم که بیشتر از مصیبت ، برامون یک موهبت بوده؟ کی میفهمیم که خیلی افتضاح تر از چیزی بوده که اول فکر میکردیم؟

بعد از یه خروار پیاده رفتن ، به ورودی مترو میرسم.

"امیرآباد!امیرآباد!"


سوار تاکسی میشم. به هزاران نفری که تو خیابونا دارن این ور و اونور میرن نگاه میکنم. هر نفر دنبال کار خودشه.

کرایه ی به تازگی گرون شده رو میپردازم. دوستانم در خوابگاه منتظرم هستن.


?دوستان خوشحال میشم نظراتتون رو بگید درباره ی این متنی که نوشتم ?

۱ دی ۹۸


داستانداستان کوتاهدانشگاهدل نوشتهذهن
اینجا دل نوشته ها و داستان یا هر چیز دیگه ای که دوست داشته باشم رو به اشتراک میذارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید