1.شوق در وجودش نهفته بود.
2.از آرمانگرایی به تباهی کشیده شد.
3.انتظار می کشید یا در انتظار گم شده بود .
4. دلربایی معشوق او را خام کرد.
5.انسان ها خود مایه عذاب خود را مهیا می ساختند.
6.تراوش خلاقیت از دوران نوجوانی در او پدیدار شده بود.
7.افعال و انفعالات را نمی پسندید.
8.وقتی متحول شد که در اوج پوچی خود بود .
9.پرستار از زنده بودن بیمار خود لذت برد.
10.لحظه ابتکار در غذا را انگار به او الهام شد.
11.عاطفه در وجودش خاموش بود .
12.او شروعی چشمگیر داشت .
13.عطر افشانی گل نرگس او را مست می کرد .
14.از کودکی تحسین شدن خود را دوست می داشت.
15.
15.نور خورشید از میان پلک های بسته اش به چشمانش ورود پیدا کردند خورشید از میان پلک های بسته اش به چشمانش ورود پیدا کردند
15.خواسته هارا خواسته بود حال منتظر نشسته استسته هارا خواسته بود حال منتظر نشسته است
17.گماشته بودم که او عوض می شود
18.زود بودن ماجرا ذهن اش را اذیت می کرد
19.چرایی ماجرا برایش مهم تر بود
20.از دریچه ای کوچک درختی بلند قامت را تماشا می کرد
21.به این می اندیشید زندگی در لابه لای آسمان گم شده است
22.آیا همهی اندیشه ها صحیح هستند؟ جوابم چیزی جز نه نخواهد شد
23.رهگیر کوچه های کوچک بود
24.زمین و زمان را بهم می دوخت تا کمی به آرامش برسد
25.بهم ریختن آدم ها در حرف ها و رفتار ها آیا کار درستی است؟
26.ای کاش بجای حرف زدن کمی فکرمان را شلوغ می کردیم و به آنها می اندیشیدم
27.اصلا بیا این موضوع را عوض کنیم
28.بیایم دنیا را طور دیگر بنگریم
29.زمان را گم کنیم و در لحظه ها اسیر شویم
30.بغض ها را با تمام توان قورت دهیم