عادت های درست رفتارهای رو میسازن و بعد از مدتی رفتارها زندگی تو رو میسازن.
جمله ای هست که به دفعات جاهای مختلف شنیدیم و حتی خوندیم اما من تجربش کردم. دیدین یه روزایی بی حال از خواب بیدار میشی و تا اخر روز اصلا بی حوصله و کسل هستی؟
دقیقا همون روزا عادت های درست به کارت میان. اولین اصل که توی کتاب تختت را مرتب کنهم به شدت توصیه شده اینه تختت رو مرتب کن،با انجام این کار دقیقا به خودت یاد اوری میکنی که تو در اولین حرکت یک کار را با موفقیت شروع کردی و به ثمر رسوندی. و سیستم مغزت ناخوداگاه به حرکت در میاد. چون موفقیت کسب کرده
اولین حرکت این بود که اتاقمو مرتب کردم تمام چیزایی که اضافه بودن از اتاقم بیرون ریختم. باورتون میشه تقریبا نصف کمدم خالی شد. یه عالمه چیزای بی خاصیت نگه داشته بودم. اصلی که واس دور ریختن داشتم این بود
«اگه چیزی رو به مدت یک سال ازش استفاده نکردی دیگ مال تو نیست یا ببخش یا دور بریز»
نصف لباسهام رو گذاشتم واس بخشیدن.و خلاصه حس کردم زندگیم جمع و جور شده. حتی کتابای کنکور ارشدمم همه بخشیدم و کتابخونم نصف شد. معتقد بودم با رفتن هر چیز جا واس حضور چیزای جدید باز میشه.
توی برهه ای بودم که به سمت زندگی مینیمال رو اورده بودم و تقریبا تا چیزی ضرورت پیدا نمیکرد نمیخریدم. کیف لوازم ارایشم شده بود یه ضد افتاب یه مداد مشکی و یه رژ. وای که اون روزا چقد دلم ریمل تازه میخواست.
یه سمت دیوار اتاقم رو با جملاتی که باید هر روز به خودم یاداوری میکردم پر کردم و یه سمت دیگه نقاشی های خودمو قاب کردم و گذاشتم. باید عادت های بدم رو شناسایی میکردم و عوضشون میکردم.پس حدود 10 روز از موقع بیدار شدن تا موقع خواب لیست کارهام رو می نوشتم. این نوشتن منو نسبت به خودم متعهد تر کرده بود واسم سخت بود بنویسم 2 ساعت پای گوشی بودم و این به تدریج عادت گوشی دست گرفتن رو از من دور کرد.
بیشتر کتاب میخوندم و کمتر وقت تلف میکردم. یه تایم هایی رو توی روز اختصاص داده بودم به یادگیری و دوره اموزشی واس خودم خریدم. باید از یه چیزی شروع میکردم. نه راهنمایی داشتم و نه چیزی.صفر صفر بودم.حتی زیر صفر منفی 100 بودم.
قضیه اصلی این بود من نمیدونستم چی دوست دارم و چی میخام باشم. نمیدونستم باید به کدوم سمت برم. چی یاد بگیرم. من خودم رو نمیشناختم. این منشا مشکلات من بود. باید خودم و نیازهام رو میشناختم.
از طرف یه دوستی برای ویزیتوری در پنبه روز دعوت به کار شدم. شعارهای قشنگ و پلن های به نظر عالی منو وسوسه کرد تا امتحان کنم. اولش پا پس کشیدم و گفتم نه. اما به خودم نهیب زدم نه من باید امتحان کنم. من همش توی سایه بودم. همیشه توی حریم امن خودم مونده بودم. خطا نکرده بودم شکست نخورده بودم چون امتحان نکرده بودم. این بی عملی منو به یه ادم منفعل تبدیل کرده بود که جسارت زندگی کردن رو هم نداشت.
باید از محدوده امن خودم خارج میشدم. پس قدم اول رو برداشتم جلساتشون رو شرکت میکردم. و اولین خریدم رو زدم و توی بهبوهه ای که قبل از عید هم میشد حدود 600تومن فروش زدم. خوب موفقیت بود برام. اما من یه چیزی رو درباره خودم متوجه شدم.
من روحیه مصرف گرا بودن ندارم من باید خلق کنم تا احساس بودن داشته باشم هرچیزی که من بهش روح بدم هرچیزی که من با وجودم بسازمش اون برای من ارزش داره و روح سرکش منو اروم میکنه. من خالق هستم و با خلق کردن هویت پیدا میکنم.
و این کشف جالبی برای من بود و من میدونستم که چی نمیخام، قدمی بزرگی. از طرفی کار چرم انجام میدادم و میدیدم که چقدر با ظرافت این کار رو انجام میدم و حاضرم که ساعتها وقت برای ساخت و خلق اون وسیله صرف کنم. این مسئله تاکیدی بود برای من و روحم رو به سمت هنر میبرد.
نکته مهم دیگه بحث استمرار بود. روزای اول میدیدم صرف تیک زدن اون کار توی جدول کارای روزانه یه تایمی رو صرف میکنم و خروجی ندارم. بعد مدتی دیدم اصلا هدف کذاری نکردم و باید برای روز یا هفته خودم خروجی تغریف کنم. جواب داد روش خوبی بود.
توی فکر و خیال یه برنامه ریزی درست و سالانه مناسب بودم و سایت های مختلفی رو دنبال گشتم یه چیزایی هم نوشتم اما نقطه تصادف جالب دیگه پیدا کردن پیج هلی تاک و اشنایی با پادکست هاش بود و از همه مهمتر روش برنامه ریزی و هدف گذاری سالانه
من جدول اهدافم رو نوشتم
ادامه دارد...
خیلی خوشحال میشم اگر شما هم تجربیات مشابهی دارید،برام بنویسید