حجت محبی
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

چت چی پی تی شعر میگوید ولی بی احساس!

بر خاک فتاده تاجی از آهن
آراسته از زنگِ غمی کهن

گویای شکوهی رفته از دست
بر باد سپرده عرش و انجمن

روزی به سر شاهانه‌ای بود
امروز ولی در غربت و محن

حکایت کند ز پادشاهی دور
از زخمِ زمان، از عشقِ کهن

زنگارِ دلی غمناک دارد
بی‌همدم و بی‌یار و بی‌وطن

ای تاجِ غریب، راز تو گوی
از قصه‌ی دل‌ها، از مرهم و تن

تو عبرتی از افتادگی‌ها
در دایره‌ی دنیا و چرخ و فن

ای کاش که دل‌ها تاج باشند
نه بر سر، که در جانِ ما وطن


ای دستِ قدرتمند، ای بازیچه‌گر
چون بادْ به ره می‌بری ما را هر سفر

عروسکانی خام، به نخ بسته شده
بی‌اختیار، بی‌قرار، اسیرِ جبر

حرکتمان نقشِ خیالِ دیگری
بی‌روح و جان، دور ز آوای هنر

تو نیمه‌ای از صحنه‌ی رنگینِ فریب
ما نیمه‌ی دیگر، اسیرِ چرخِ شر

دیواری از زرد و سرخْ ما را جدا
بیننده‌ای، سرد و خموش، به ما نظر

اما درون ما شرری مانده نهان
فریادی از آزادی و راهِ گذر

ای دستِ پوشالی، ببین شورِ نهان
ما نیستیم ماندنی در این بند و ضرر


در عمق نگاهت،
جهانی خفته است،
جهانی پر از قصه‌هایی که کسی نمی‌داند.

رگ‌های طلایی،
مانند شاخه‌های درختی،
به جایی می‌رسند که رؤیا آغاز می‌شود.

این چشم،
نه تنها می‌بیند،
بلکه روایت می‌کند.

از اشک‌های فرو‌ریخته،
تا خنده‌های دزدیده،
هر خط،
هر رنگ،
یک داستان است.

ای آینه‌ی بی‌پایان،
چه رازی را در خود پنهان کرده‌ای؟
که هر بار به تو می‌نگرم،
خودم را گم می‌کنم.


بیشتر از همه این آخری بهتر بود، به نظر من خیلی احساس و اون خلاقیت شاعری رو نداره:) ولی روزی میرسه که بهتر از همه شعر مینویسه، بهتر از همه حرف میزنه، بهتر از همه کار میکنه و بهتر از همه همدردی میکنه ولی باز هم یک خلا وجود خواهد داشت، بنظرتون اون چی میتونه باشه؟ خودم یه تصوراتی دارم ولی فعلا نمیگم.

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده‌ست گردنده فلک نیز بکاری بوده است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید