جاندار بی جان
جاندار بی جان
خواندن ۴ دقیقه·۹ ماه پیش

دودکش

بابا که رفت با خود سیاهی موهای مامان را هم برد .

از مشکی شب به سفید برفی رفته .

دوروغ نگویم رنگ و روی خودش هم رفته .

صورتش مثل درخت گردوی بی بی پر خط شده .

مشکی موهایش را گرفت و به لباس تنش داد .

لبه بهار خواب نشسته .

پای چپش را مثل دشت صاف کرده است و پای راستش را قله کرده . دستش را روی قله گذشته است .

جا سیگاری پشتش پنهان شده ولی دود ها فضولی اش را میکنند .

اصلا کی ننه‌ی ما سیگاری شد ؟

روزی ده بار با حرفهایش به بابا چنگ و دندان می انداخت که سیگار نکشد .حالا خودش شیک نشسته و از همان بابایی ها دود میکند.

شلنگ اب را زیر محمدی های حیاط میگذارم.

دهانش را باز میکند دود و صدا دست به دست هم بیرون می آیند .

_اونارو زیاد اب ندیا .

+چشم ننه ؛ ننه اون وامونده چیه میکشی؟

_چی ؟

+همون سیگار .

_ول کن ننه جان ‌. اینو نکشم چیو بکشم ؟!

یکجوری که دلش بلرزد میگویم :((بیا ناز منو بکش .)

خنده اش از پشت نگاهش بیرون میزند رویش را تاب میدهد و سیگارش را با سر به جا سیگاری میزند .

ننه ظریف است . به دستهایش که نگاه کنی پنجتا مداد قد و نیمقد است . چشمهایش درشت است البته الان که اشک کوچکش کرده وسرخ.

لبهایش دقیقا به اندازه‌ی دو بند انگشت ، کوهای لبش کمی بلند تر و خودنما تر هستن

شایدم بخاطر لبای ظریفش است که به جای بهمن بزرگ، اسی نازک میکشد .

بابا هم بهمنی بود .

شایدم بهمن بابایی بود از بس که خِرِ بابا را گرفته بود و ولش نمیکرد .هروقت که میآمد پاکت سیگارش توی جیب سمت چپش رو سینه‌اش بود انگار که می چسباند به قلبش بهانه نگیرد .

خوب یادم است .

بابا یک لب داشت ؛ لب پایین ، بجای لب بالا سیبیل داشت البته سیبیل که جفاست یک هفتاد هشتاد بیلی بود .

سیگار را روشن میکرد و میگذاشت کنار لبش .

آواز که میخواند سیگار در دهانش به ضرب می آمد و مثل تخته شیرجه بالا و پایین میرفت .

بابا هم خودش و هم سیگارش از ننه درشت تر بود .

تو نازک درشتی بابا ننه سیر میکنم .

ننه بلند میشود ، جاسیگاری اش را همانجا رها میکند و عودی بر میدارد و روشن میکند و میگذارد زیر عکس بابا . سرش را بر میگرداندو لبخند میزند.

لبخندش رومان سیاه دور عکس بابا را کمرنگ تر میکند .

عکس درست روبرویم است .

از سینه به بالا .

دود عود ،زیگزاگی نرم از روبروی لب ، درست نصف النهار صورت بابا بالا می آید. جوری که انگار بابا سیگار میکشد .

لبخند میزنم .

ننه میآید و دوباره مثل اول مینشیند .

سیگارش را کنج لبش میگذارد و با یک کبریت سیگارش را می گیراند .

نگاهش میکنم ششمی است .

سیگار دل ابری ننه را ابری تر میکند .

چشمم را بهش میاندازم و میگویم : خوب شد بابا رفت وگرنه ...

حرفم را قیچی میکند دوتا توسری به سیگارش میزند و میگوید :((

خوب شد رفت ، مثه ما وایسته تو این دنیا چی بشه .

هر روز واسه یه قرون دو هزار قیافه سلطان رضا رو ببینه . خوب شد رفت ...

دوبار میآیم خوب شد رفتم را لا به لای حرف های ننه بگذارم اما مجال نمیدهد .

_خوب شد رفت اینجا بمونه چی بشه ...

پاهایم خیس میشود .

نگاهم را پایین میآورم گوشهایم هنوز روی بهار خواب است .

_خوب شد رفت واقعا ...

شلنگ غرق شده است .

تن سبز محمدی هم همینطور .

اب از خانه اش بیرو ن زده گل محمدیا خفه شده اند.

شایدم سیر آب هرچه هست که دیگر آب را قبول نمی کنند

سرم را بالا می آورم خوب شد رفت پنجم است که یکهو با صدایم صاف خوب شد اش را خراب میکنم .

[ ] ننه خوب شد رفت وگرنه الان اون سیگار میکشید توهم سیگار میکشیدی باید دیگه بجای خونه اینجا میشد دود کش .

صورتش را یکجوری پر چین و خط میکند .

نگاهش را بهم میدوزد .

_ ای بابا توهم که به سیگار ما گیر دادیا ، اینو نکشم چی بکشم ؟

یک جوری که دلش بلرزد ،میگویم بیا ناز منو بکش ...

سیگارداستانداستانک
بیا تو ،چای دم کردم☕️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید