ویرگول
ورودثبت نام
حدیث ذوالفقاری
حدیث ذوالفقاری
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

مرگ دریایی

می‌گفت مرا در موج‌ها دفن کنید و به دریا بسپارید تا تنم سال‌ها پس از مرگ، سیراب از امواج ظریف و طوفانی باشد. سپس برای ترحیمم به‌جای آدم‌ها، مرجان‌ها و خزه‌ها را خبر کنید تا به سوگ بنشینند. شاید عروس‌های دریایی وداع بهتری با من داشته باشند. شاید ماهی‌های رنگانگ بهتر برایم در عمق بی‌وزنی، اشک ریختند. آبزیان یک رویی را از آدم‌ها بهتر بلندند.

مرا آرام در حریر موج‌ها کفن کنید و با نازکای شن‌های اکلیلی غسل دهید. بسپاریدم به اقیانوسی تیره تا حتی جنازه‌ام نیز راه برگشت به خاکیان را نداشته باشد. من از برگشتن‌ها و آنور ساحل‌ها خسته‌ام.

آنور ساحل‌ها را سال‌ها زیسته‌ام. جز ترک برداشتن دلم از خشکیان چیزی نصیبم نشد. نمی‌خواهم به سرزمین خاک‌ها برگردم. غباری از آن دیار بر قلبم نشسته که لایه شیشه‌ایش را کدر کرده بود. حالا دیگر پس از وا ایستادن قلبم، بگذارید اقیانوس‌ها، این غبار چند ساله را شست‌وشو دهند.

آه ای موج‌های تسکین دهنده تن بی‌جان من، مادامی که به استقبالم آمدید هم شاد بودید و زیرک. مانند همیشه ریز و پی‌درپی به ساحل می‌تاختید. شادی کنان مرا در آغوش بگیرید و آنقدر مرا به عمق ببرید تا در شیب تند برمودا حل شوم.

به نهنگ‌ها بگوئید آواز فرای فرکانس صوتی بشر را سر دهند. سپس برای شیون کردن ستارگان دریایی مرا به بیکران‌های دور ببرند. همانجا که خط دریا و آسمان یکی می‌شود. مزارم را در افق بنا نهید. من می‌خواهم در دریاها به خاک سپرده شوم.

پرسیدم این همه شوق برای مردن در دریا برای چیست؟ گفت: در آخرین هم‌آغوشی‌مان، معشوقم بوی دریا می‌داد. مرا به وطنم برگردانید...

دریامرگنوشتنشعرنویسنده
عاشق کلمات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید