روزنویسار·۱ سال پیشعقده گشاییاخیرا یک صفحه ی دومی توی اینستاگرام برای فحش و فضاحت و عقده گشایی افتتاح کردم و تصویر پروفایلم را هم از چهره های عکاسی شده ی یک عکاس بزرگ گ…
روزنویسار·۲ سال پیشاستودیو نیپونزندگی یک استودیو نیپون در شهری کوچک و کمی سبز به من بدهکار است . مادر با عینک دوربین روی نوک دماغش توی گوشی پدرم میچرخد ، خواهر زاده ام ملت…
روزنویسار·۲ سال پیشروز نوشتبعد از ظهر پاییز است که با مرتضی توی پارک مرکز شهر قدم میزنیم . صدای دور دست کلاغها و خش و خش برگهای آبان ماه و ابرهایی که هیچ راهی برای نف…
روزنویسار·۲ سال پیشروز نوشتبا ترمز قطار پیرمردی که کمی عقب تر سمت راستم ایستاده ، تعادلش را از دست میدهد و پاهایم را لگد میکند . سر می گردانم ، نگاهمان گره می خورد ،…
روزنویسار·۳ سال پیشاردیبهشت سرداینجا که هستم اردیبهشت امسالش هنوز بوی زمستان دارد ، هوا سرد است بگی نگی ، با یک لا تیشرت زده ام بیرون ، ماسک ندارم ، مثل هر چیزی که برای آ…
روزنویساردرکنج داستان نویسی·۳ سال پیشرفیق نامردپدربزرگ سرفه میکند و توی جایش کنار بخاری افتاده است . بابا روی یکی از صحنه های فیلمی که ملک مطیعی نقش اولش است در اثنایی که دختر چای را در…
روزنویسار·۳ سال پیشچمباتمهدوهفته از عصری که ممدمسلمی آخرین ده هزارتومن قرار روزانه را گذاشته بود روی میز و جلال را فرستاده بود خانه شان میگذشت و دوهفته ی تمام مادرش…