در گوشه کنار این جهان خراب شده، تک تلمبههایی درون کالبدی میتبد که هر لحظه به نیستی و نابودیاش نزدیک میشود؛ ثانیه به ثانیه، دقیقه به دقیقه، ساعت به ساعت...
قلب؛ قاف. لام. ب، شاید به معنی قرار لحظههای بیکسی باشد؛ همین قدر تلخ و آزار دهنده.
میشنوی؟ تاپ تاپش را میگویم، تا به حال حرفهایش را شنیدی؟ تسکین دهندهٔ دردهایش بودی؟
مبادا به حال خود رهایش کرده باشی؛ نکند روزی، ساعتی، دقیقهای و شاید لحظهای از حالش غافل شده باشی!
سرشت او تنهایی و دلتنگی سرش نمیشود، تنها خواستار محبت و اندکی توجه است، مبادا دریغش کنی!
اینجا تنها یکبار به هر تن قلب اهدا میشود، اگر لیاقتش را داشتی و مواظبش بودی، همیشه کنارت خواهد بود، اما اگر به نادرستی از او بهره بردی...
نگذار همیشه قرار لحظههای بیکسیات باشد و در روزهای بد یمن زندگیات ترک بردارد، بلکه گاهی تو چتر بر روی سرش بگیر و قرار لحظههای بیکسیاش باش و فراموش نکن:
″در این دکه قلب اضافه موجود نیست، قلبتان را نشکنید... ″
به قلم: فاطمه حیدری | ۱۴۰۱/۰۳/۱۶