شب ها غم وجودم را پر میکند،
غمِ آن چیزهایی که قبلا داشتم و حال دیگر ندارمشان.
غم آدم ها و خاطرات و احساسات پیشینم.
چیست این گذشته؟ چیست که در همه حال به از حال است؟
میدانم این غم از کجا می آید.
از دلتنگی است.
اما دلتنگی وقتی در راه است خبر نمیکند.
فقط یک آن، زنگ دلت میخورد که دلتنگی آمده و میخواهد بماند.
دلتنگی مهمان خوبی است، میتواند تو را بخنداند و بعد اشک را از چشمانت سرازیر کند اما خب همیشه هدیه ای زیر بغلش دارد که یک خروار غم است!