سلام مهسا جان، این نامه را به فرشته کنارت مینویسم که برایت بخواند که برایت بگوید و در نهایت به من پاسخ دهد، یادت هست که کنار هم بازی میکردیم و فارق از تمام دنیا می خندیدیم.
،خنده هایمان واقعی بود بازی هایمان رنگ شادی داشت، در کنار تو بسیار خوشحال بودم . ولی از هم جدا شدیم ، زندگی ، هنجار اجتماعی و فرهنگ ما را از هم جدا کرد ، و برایمان قاعده و قانون گذاشت .
اینستاگرامت را دنبال کردم تو مرا جزو دوستان نزدیکت قرار دادی ولی من آماده دوستی دوباره با تو نبودم ، زیرا علاقه ای به دوستی مقطعی نداشتم، دوست داشتم همیشه با من باشی و با تو رو ازدواج کنم، ولی شرایط خرید خانه و ماشین را برایت نداشتم ، یه جورایی تو از من بهتر بودی ، توی شرکت کار میکردی ، توی داروخانه کار کردی و درآمد خودت رو داشتی ، خیلی برات خوشحالم و امیدوارم مرد دیگری که واقعا تو را دوست دارد تو را خوشبخت کند زیرا من شایسته بودن کنار تو نیستم .
نگاه معصومانه و لبخند زیبایت را فراموش نمیکنم ولی چه فایده نمیدونم برات اهمیت دارم یا ن.
خیلی وقت گذشته ، و بهت فکر میکنم.
به هرحال من که نمیتونم خوشبختت کنم ، تو با هم سن و سالت ازدواج نمی کنی نهایتا با چند سال بزرگ تر از خودت ، این حرف ها شاید بی فایده به نظر برسه ولی چیزی بود که در قلبم بود و خواستم بهت بگم.
نمیدونم این حرف ها رو برای چی زدم مهسا فقط حرف قلبم بود همین .......