«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم»
امروز کشو کمدم را باز کردم تا از وجود تعدادی شمع اطمینان پیدا کنم، اما هوا به قدری گرم است که از روشن کردنشان منصرف میشوم، با این حال، مراقبم که قبل از تمام شدنشان، تعدادی شمع جایگزین کنم، پس به طرف مبل خاکستریٔ کنار پنجره میروم تا لیست خرید امروز را بنویسم. فرقی نمیکند چه باشد؛ شمع، کتاب، و یا حتی خوراکیهایم؛ همیشه قبل از اینکه ته تویشان را دربیاورم، به خرید میروم. احتمالاً، از تمام شدن زندگی هم میترسم و آن را بصورت کاملا زیرپوستی، از دید خودم پنهان کرده ام. ترس از مرگ در من، اینگونه خودش را بروز میدهد.
قرار است چند یکشنبه دیگر را ببینم؟ چرا باید بیخیال مرگ شوم؟ چطور ممکن است حین غذاخوردن، تفریح و یا رانندگی به آن فکر نکنم؟
همیشه در گوشه ای از ذهنم نشسته است و گاهی آن را قلقلک میدهد و دقیقا پس از اندکی قهقههٔ اجباری، توجهم به زندگی و چشیدن تمام و کمال آن جلب میشود، و راستش زمانهایی تمام و کمال زندگی میکنم، که از مردنم مطمئن میشوم. خیلی از اوقات میدانم قرار است بمیرم، اما نمیدانم واقعا قرار است بمیرم.
بقول اتورنک: «خیلی از ما، وام(زندگی) را نمیپذیریم تا مجبور به پرداخت بدهی(مرگ) نشویم».
___________________________
🦋چنل تلگرام من: pnta_rh@