ویرگول
ورودثبت نام
سجاد مهدیون
سجاد مهدیوننویسنده‌
سجاد مهدیون
سجاد مهدیون
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

تعادل بی ریشه یا میان‌مایگی ...

در روان‌شناسی مرسوم، «تعادل روانی» اغلب با کلماتی مثل آرامش، ثبات، پیش‌بینی‌پذیری و سازگاری گره خورده. تصویر غالب این است: فردی که خلق‌وخوی‌اش نوسان ندارد، هیجان‌هایش را به‌خوبی تنظیم می‌کند، خشم نمی‌ورزد، افراط نمی‌کند، و به‌راحتی با شرایط محیطی خود را تطبیق می‌دهد.

اما آیا این واقعاً نشانه‌ی «سلامت» است؟ یا فقط سازگاری با هنجارهایی‌ست که از بیرون به روان تحمیل شده‌اند؟

در لایه‌های عمیق‌ترِ روان‌کاوی و فلسفه‌ی اگزیستانسیال، تعادل نه به‌عنوان هدف، بلکه به‌عنوان ابزار در نظر گرفته می‌شود. ابزاری برای دوام‌آوردن در نوسانات واقعی زندگی، برای مواجهه با پوچی، تاریکی، تضاد، و بی‌معنایی. تعادل اگر به‌جای آگاهی، صرفاً به «سازگاری» ختم شود، نه‌تنها سالم نیست، بلکه نشانه‌ی میان‌مایگی روانی‌ست.

تعادلِ بی‌ریشه: روان تربیت‌شده برای بقاء

تعادل وقتی از ریشه‌ی خود جدا می‌شود، تبدیل می‌شود به نوعی بی‌حسی روانی. روانی که نه می‌پرسد، نه تردید می‌کند، نه نوسان دارد، نه جسارتِ فرو رفتن به لایه‌های تاریک‌تر ذهن را.

در این حالت، فرد به ظاهر آرام است، اما آرامش او نه حاصل رویارویی با آشوب، بلکه نتیجه‌ی انکار آن است.

اگر تعادل یعنی:

پرهیز از هر تضاد درونی یا بیرونی،

فرار از پرسش‌های بی‌پاسخ،

سرکوبِ خشم، ترس یا غریزه،

هم‌رنگ شدن با هنجارهای محیط،

و تقلیل زندگی به «آسایش در منطقه‌ی امن»...

این دیگر تعادل نیست؛ این روانی‌ست که برای بقای اجتماعی، برای «مطلوب بودن» در نگاه دیگران، تربیت شده. این روان نه زنده است و نه بیدار.

زیگموند فروید هشدار می‌داد:

> سازگاری با یک جامعه‌ی بیمار، نشانه‌ی سلامت نیست.

سلامت روان متعالی چیست؟

سلامت روان، اگر واقعاً متعالی باشد، باید شجاعتِ زیستن با پیچیدگی را داشته باشد.

روان سالم، روانی‌ست که با تضادها زندگی می‌کند، بدون اینکه منهدم شود؛ روانی که تاریکی درون را می‌بیند، بدون اینکه تسلیم آن شود؛ روانی که پرسش می‌کند، حتی وقتی پاسخی در کار نیست.

سلامت روان متعالی یعنی:

1. پذیرش تاریکی درونی: ترس‌ها، سایه‌ها، عقده‌ها، و لایه‌های سرکوب‌شده‌ی روان.

2. پذیرفتن فقدان معنا در جهان و تلاش برای ساختن معنایی شخصی، خلق‌شده و زنده.

3. تحمل رنج آگاهی بدون پناه‌بردن به توهم یا انکار.

4. پرسیدن پرسش‌های بی‌جواب و ماندن در دلِ ابهام، بدون فرار.

5. نوسان داشتن، بدون شکستن.

6. زیر سؤال بردن قطعیت‌ها: فرهنگی، روانی، خانوادگی، و اجتماعی.

در این‌جا، سلامت روان با شهامت روانی گره می‌خورد. نه به معنای نداشتن درد، بلکه به معنای توانایی زیستن آگاهانه با درد. این سلامت، حاصل فرار از رنج نیست، بلکه میوه‌ی عبور از آن است.

مرز سلامت روان و میان‌مایگی روانی کجاست؟

مرز این دو، دقیقاً همان‌جاست که فرد تصمیم می‌گیرد:

یا خودش را با معیارهای ساده‌سازی‌شده‌ی جامعه تطبیق دهد تا در امان بماند،

یا بهای تفکر، تعمق و نوسان وجودی را بپردازد، حتی اگر آسیب‌پذیر و تنها شود.

میان‌مایه بودن یعنی اقامت در منطقه‌ی امن.

سلامت روان یعنی عبور از این منطقه، با حفظ انسجام روانی.

پانوشت نهایی: روانِ خوشحال یا روانِ آگاه؟

این روزها، بازار روان‌شناسیِ زرد پر است از وعده‌ی «آرامش فوری»، «زندگی بدون تنش»، «ذهنی سبک» و «خوشبختی دائم».

اما شاید بزرگ‌ترین خطر، همین آرامشِ بی‌ریشه باشد.

آرامشی که از دل بحران بیرون نیامده، آرامشی مُرده است.

و روانی که فقط خوشحال است، نه آگاه، همان روانی‌ست که سیستم می‌پسندد: بی‌خطر، قابل‌پیش‌بینی، و مفید.

اما روانی که بیدار است، خطرناک است. چون می‌بیند. چون نمی‌پذیرد. چون حرکت می‌کند.

تعادل واقعی، نه گورستان نوسان، بلکه نوسانی زنده است؛ تعادل بندبازی که بر لبه‌ی معنا و پوچی، رنج و آزادی، زندگی می‌کند.

سلامت روانفلسفهذهنتعادل
۵
۰
سجاد مهدیون
سجاد مهدیون
نویسنده‌
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید