درست در همین روز کنارم بودی..
یادم است که بدون اطلاع قبلی آمدی پیشم..با دسته گلی جلوی درایستاده بودی ولبخندی بر لبانِ همچون انارت بود...
با نزدیکترشدنم دوئیدی و مانند پازلی که درجایش قرار گیرد؛خودت را در بغلم انداختی..
سردیِ هوا باعث شده بود نوک بینی و لپهایت به رنگِ، رژِمایل به قرمزِ روی لبهایت دربیاید و همینطور باعث خندهی من بگردد..
گل را گرفته ودستم را به سمت خانه، به نشانهی تعارف درازکردم..دستت را دوربازویم حلقه کردی وباهم همقدم شدیم..
تا درِ ورودی را بازکردم بدوبدو به سمت شومینه رفتی و دستهایت را روی آنگرفتی..حسابی سردت شده بود..!
پتویی آوردم وبرشانههایت انداختم وتو، با بوسهای ازمن تشکرکردی..
لحظهاینگذشت که گرما به وجودت نفوذکرده وانرژیای دوباره گرفتی..موزیک را پلی وشروع به رقصیدن کردی..
من هم برای خندههایت میمردم..
بدنترا باریتم آهنگ هماهنگ کرده بودی ولبهایتهم کلماتاهنگ راتکرارمیکردند...
آنقدر اینوروآنور پریده بودی که پاهایت هم توان این همه جنبوجوش را نداشت وتحملشان تمام شده بود..نفسنفس زنان خودت رابر روی کاناپه انداختی ودستت راروی قلبت قرار دادی..برایت قهوه درست کردم و توکیکی را که خودت پخته بودیرا آوردی..
ازمن خواستیکه چنددقیقهای رابالا بروم ومنتظربمانم..
حدود10دقیقه گذشته بودکه باشنیدن صدایت به سمت پایین حرکت کردم،چراغها خاموش بود و میز را باشمعهای قلبی شکل و ریسههای سفیدی تزئین کرده بودی..روی کیک هم شمعیگذاشته بودی..
ناگهانازپشتبغلم گرفتهوگفتی"تولدت مبارک عشقِ من"
ضربان قلبم را ازشدت ذوققشنگ حس میکردم اما دریغ از نشان دادنش...باورم نمیشد که من هم کسی را درکنارم دارم که حواسش به تاریخهای زندگیام هست..!به سمتت برگشتم وطوریکه دربغلم گم شوی به خودم چسباندمت و قول ماندن را،ازتگرفتم...
اول چندتاییعکسوفیلم گرفتیم و بعدگفتی کهنوبت ارزو وفوت کردنشمعهاست..
باضربهای برکتفم چشمهایم را بازکردم...
چقدرسروصدا بود..رویصندلیای نشسته بودم... دوتاشمعِ روی کیک هم در شرف تمام شدن بودند وبیتوجه داشتند میسوختند..همانند قلبِ من.
چشمهایم را حرکت دادم..همه هستند به جزتو بازهم..
میآیی؟شمع هارا فوت کنم یا منتظرت بمانم تا بیایی.؟!
راستی تایادم نرفته است بگویم؛ این روانی 20ساله شد..یک خط دیگه روی پیشانیاش اضافه و تعدادتارموهای سفیدش هم بیشتر شد..و توقرارنیست بیایی.
البتهتو که اصلا اینها برایت مهم نیستند، بگذریم..
شمع را بدونِ هیچ آرزویی بایک نفس فوت میکنم، امروز همه درکنار من بودند، ومن بازهم در گذشته...
_تولدم مبارک_ (1403/9/7)