سلام لئو.
سلام عزیز کرده، مهربان من، عزیز روزهای سخت، قرص ماه کاملم...
سلام:)
خواستم بگویم، که بوسههای به سبکی برفت، آغوشت که لطیف تر از جریان آب است، لیوان چایی که برایم کنار میز کار میگذاری، لبخند شیرین تر از عسلت، رژ سرخت، پیراهنهای جواهر دوزی شدهات، موهای طلاییات که زیر نور آفتاب میدرخشند، چشمهای تیلهای اقیانوسیات، بوی نعنا و لیمویت، هرکتابی که با هم از کتاب خانه برمیداریم، هر انعکاس کفش های پاشنه دارت روی زمین مرمر، هر نگاهت، هر بار که مرا نجات میدهی، تمام تمرین های تنفسمان، تمام نوشته های مشترکمان، تمام زیر لبی ها و یادداشت ها، تمام بلند بلند اواز خواندن ها، تمام طلوع هایی که کنار هم به تماشایشان نشستیم، تمام ارزو هایمان رو به ماه، تمام جوک های بیمزه ات، تمام زیورالات ها و ساعت ها و تاج های ردیف شده ات، تمام شیر و عسل و دارچین ها، تمام رقصیدن های زیر باران و برف و در میان بادهایمان، تمام جیغ و دادهایمان سر هر کتاب و هر فیلم، تمام مچد اوت فیت هایمان، تماشای هر ضربه ی شمشیر و تمرین های شنبه و چهارشنبه، پالت های رژگونه و سایه ی چشم، گرمای تنت که ماوا ترس ها و کابوس های نیمه شبی من است، گیتار نواختنت، رقصیدنت، بودنت و هر چیزی که تو هستی و از توست،
هزار و یک دلیل من برای زنده ماندناند.
پ.ن: Salvatore can wait...