پسر درحال روپایی زدن میپرسد:
- آقاجون! به نظرت عجیبترین چیز جهان چیه؟
پیرمرد با قیچی باغبانی شاخه خشکیدهای را از بوته گل رز میچیند.
- عجیبترین چیز جهان آدمه.
پسر ضربه محکمتری به توپ زده، توپ که کمی ارتفاع میگیرد، ضربهای به زیر آن میکشد و توپ را به گوشهای شوت میکند.
- آدم؟ چرا؟
پیرمرد چند برگ خشکیده را با دست جمع میکند و گوشهای قرار میدهد.
- عجیبه، چون یه عمر سگدو میزنه تا به آرامش برسه.
پسر کنار باغچه میآید.
- خب، این کجاش عجیبه؟
پیرمرد دوباره سراغ بوته رز میرود.
- اونجاش عجیبه که میبینه بقیه با این سختیهای بیخود به آرامش نرسیدن، اما درس نمیگیره؛ وقتی میفهمه راهو اشتباه اومده که دیگه دیر شده.
- یعنی چی آقاجون؟
پیرمرد دستی روی یکی از گلهای رز میکشد و قیچیاش را به طرف شاخه آن میبرد.
- یه عمر وقت باارزشت رو میذاری تا آرامش پیدا کنی، اما اگه خوششانس باشی، فقط آسایش گیرت میاد.
- پس آرامش کجا پیدا میشه؟
پیرمرد با گل رز از باغچه بیرون میآید.
- آرامش کنار عشقه، باید بری اونجا پیداش کنی.
پسر با چشمان برق زده لبخند میزند. پیرمرد میگوید:
- حالا تو بگو بهترین چیز جهان چیه؟
پسر یک پایش را روی لبهی باغچه میگذارد.
- من میگم عشق.
پیرمرد میخندد.
- نه پسرم بهترین چیز آرامشه.
و هر دو همزمان میگویند:
- که کنار عشق پیدا میشه.
پسر میگوید:
- عشق چیه آقاجون؟
پیرمرد نگاهی به شاخه رز دستش میاندازد.
- عشق این بوی کلمپلوئه که آخر هفتهها مادربزرگت بهخاطر حضور تو میپزه.
#020723