Sarahyo·۲ سال پیشمثل دریاچه ارومیهخالی شده بود، مثل دریاچهای از آب، از ماهی و جلبکهاش، روز به روز خشک شدن و خالی شدنش رو نسبت به قبل میدید، هر روز بی آنکه با روز پیشاش ف…
Sarahyo·۲ سال پیشپرندههااز آن روزهایی بود که حوصلهاش به هیچ کاری نمیکشید. فقط خودش را از تخت جدا کرد. گلدانهای تشنه را آب داد. آب تنگ ماهیهایی که از عید پارسال…
Sarahyo·۲ سال پیشخانهدور- نیست! چندباری به در خانهاش رفتهام. اما نیست!بیشتر از اینکه به کلمات دقت کنم چشم و حواسم در پی بخاری بود که از دهانش بیرون میآمد. انگار…
Sarahyo·۲ سال پیشمعادله زمانمعادله زمانبا لبخند ملیحی به دهان دکتر خیره شده بود. دستش در دستان مادر بود. پدرش هم با عشق گاهی چشمانش رو روی صورت دختر میبرد و بلافاصله…
Sarahyoدرthe life mood·۲ سال پیشفیکوس ابلقآخرین برگ فیکوس ابلقاش هم افتاد. خم شد و آن را برداشت. دست به ساقه نرم شده گیاه زد. امیدی نداشت که دوباره جان بگیرد. از ریشه پوسیده بود. پ…
Sarahyo·۲ سال پیشنارنجیهفده سال پیش، شاید هم هجده سال. دقیقاش را به یاد نمیآورم. دوستی هدیهای به من داد. همستر کوچکی. نارنجی رنگ. زیر شکمش سفید بود. دستهای آد…
Sarahyo·۲ سال پیشرخش رستماسمش را گذاشته بودند رستم! قدش با اغماض صد، صد و ده سانتیمتر میشد. موقع راه رفتن چنان دو عصایش را به زمین میکوبید و میجهید که انگار رخ…
Sarahyo·۲ سال پیشآپاندیسیک دیوار کامل را نقاشی کرده بودند. یک چراغ هم بالای نقاشی آویزان بود. کل اتاق چهارگوشهای شش متری هم نمیشد. اما حاجی خاله از اتاق دل نمیکند…
Sarahyo·۲ سال پیشتاکسی زردتو گوشم داشت پخش میشد. خیلی بیربط. بیربط به شلوغیها و ترافیک. باید کمی تندتر میبود. موزیکاش. آفتاب داغی که به کاپوت زرد رنگ تاکسی میت…