🕯 Rain melody
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

صندوقچه نوشته ها

او می نوشت. نوشتن مانند تسکین زخم هایی بود که انسان ها بر روی بدنش به جای گذاشته بودند. بیشتر از چیزهایی می نوشت که او را آزار می دهند. انگار حرف هایش را در کاغذ می نویسد و همه چیز درست می شود، انگار غم و غصه ای در دلش نمی ماند.

بعضی روزها هم قلمش یاری نمی کند، نمی تواند از همه چیز بنویسد، آن روزها معمولا سعی می کند خودش را با کتاب خواندن و دیدن فیلم و سریال آرام کند.اما وقتی هیچ چیز به اندازه نوشتن آرامش نمی کند سعی می کند کسی را پیدا کند تا با او حرف بزند، با او درباره هر چیزی که در دلش نگه داشته و حالا مانند بغضی در گلویش است بگوید. اما این آدم ها آنقدرها هم حوصله حرف زدن با او را ندارند، به آنها حق می دهد. گاهی درد های تو فقط برای توست، نباید انتظار شنیده شدن و درک شدن داشته باشی.

نوشته هایش را در صندوقچه ای گوشه اتاق بهم ریخته اش نگه می دارد، حالا آن صندوقچه پر از ناگفته هایی شده که در دلش نگهشان می داشته.
نگرانی ندارد که مبادا کسی آنها را بخواند، وقتی کسی حوصله گوش کردن به حرفهایش را ندارد چرا باید متن های بدخط و عجیبش را بخواند.

دوستان خیالی زیادی دارد، کسانی که گاهی وقتها داستان ها و دست نوشته هایش را برایشان می خواند. آنها به او گوش می کنند. او دوست دارد که داستان هایش را برای دیگران هم بخواند. اما این داستان ها باید گوشه اتاق خاک بخورند و بعد بسوزند، اگر هم سرنوشتی نسیبشان شد مانند نوشته های کافکا بعد از مرگش، دوستی پیدا شود و نوشته هایش را چاپ کند.

او در نهایت این را می داند که همه ما یک نویسنده هستیم، نویسنده داستانی که خودمان کاراکتر اصلی آنیم. احساس درد، رنج، ضعف، خوشحالی، غم، چیزهایی هستند که باید شنیده شوند، باید کسانی باشند که در این مسیر همراهی ات کنند. اما خیلی از انسان ها شنیده نشدن را ترجیح می دهند، آنها همان کسانی هستند که بیشتر از هرکسی تو را درک می کنند.


30 ژانویه B

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید