بعضی وقتها صداهایی که در سرم هستند من را به دوئلی دعوت می کنند. صداها من را به جاده ای می فرستند که انتهایی ندارد، فقط راه می روم و همه چیز تکرار می شود. انگار که من موشی هستم که در حلقه کوچکش می دود اما به جایی نمی رسد.
از آنها کمک می خواهم، هیچ کدام راه برگشت را به من نمی گویند و من برای همیشه در راه می مانم، من هیچ وقت به مقصدم نمی رسم.
من پشیمانم، من از خیلی از انتخاباتم، تصمیم هایم و حرف هایم پشیمانم. پشیمانم که به صداهای درون سرم گوش کردم. من نمی دانستم که حتی خودم هم خودم را فریب می دهم. دلم میخواهد همه چیز را پاک کنم و این بار در کالبد و روحی دیگر زندگی کنم، دوست دارم این بار کسی باشم که پشیمان نمی شود. همه ما روزی به نقطه ای می رسیم که همه چیز را پاک می کنیم. همه چیز را از بین می بریم. ما انسانیم، و انسان توانایی فروپاشی را دارد. انسان نمی تواند از یاد ببرد، اما می تواند شروعی دوباره داشته باشد. می تواند همانطور که تصمیم به یک اشتباه گرفت تصمیم به از بین بردن آن اشتباه را بگیرد، اما ردش همیشه مانند یک زخم بر روی پوستش جا خشک می کند. ما همه مان خود را گول می زنیم، ما به صداهای مغزمان گوش می دهیم، از آنها فرمان می بریم و تا لب پرتگاه همراهشان می شویم. بیایید این صداهارا خاموش کنیم. حالا که دیگر نه جانی برایمان مانده و نه احساسی.
پ ن: اشتباهات یک انسان را می سازد، هیچ کداممان نمی فهمیم که کجای کار را اشتباه کردیم.