
نفس های پی در پی،
ما وجود داریم ...
زندگی می کنیم؟
زنده هستیم؟
میان افکار آشفته ام خلأ عمیقی وجود دارد
وجود...؟
آیا در پس لایههای سنگین افکار روزمره راز پنهانی می جنبد؟
آیا مقصدی برای رستگاری هست؟
شاید مسیری برای نجات یافتن از کالبد تنگ و به ظاهر انسانی مان
یا نه......
شاید فقط پیکر هایی از گوشت و استخوان هستیم
که به مرور رو به زوال می رویم.
بی تفاوت، نفس می کشیم و روح خود را به امواج بی رحمِ پوچی های زود گذر می فروشیم.
این حقیقت است ؟
یا شاید......
ما در یک رویا به سر می بریم
شاید «حقیقت» و «زمان» فقط مخلوقات ذهن ما باشند، مخلوقاتی که در کابوسی مکرر به نام «زندگی» رنگ می بازند.
شاید هم بزودی از این خواب تلخ و شیرین برخیزیم.
اما......
آیا می توان قفس فناپذیری به نام «جسم» را شکافت؟
آیا می توان فراتر از «بودن» رفت؟
یا شاید.....
تنها آنگاه معنای «بودن» را میفهمیم... که از آن رها شدهایم.
«ghoest✨»