الهه حیدرپور
الهه حیدرپور
خواندن ۱ دقیقه·۳ روز پیش

مشتی فقط پیمان

با گردن‌دَرمیونیِ گردن‌کُلفت‌های تهران و قسَمِ قرآن، مژگان راضی شد بشینه صندلی جلوی پیکان تا سنگاشو وا بکَنه با خودِ آقای مهران. اصن هیچیشون نبود همسان؛ مژگان مهندس عمران و مهران یه چوپان که ماشینش داشت عطر حیوان! مژگان با دستای لرزانْ زل زده بود به فرمان که بدجوری می‌خورد تکان. فکر می‌کرد تهش وصلت می‌کنه با خلبان، نه مهرانِ چوپان اونم از عهدِ باستان. چون خونده بود عمران، واسه مدیریت بحران، غصه‌شو کرد کتمان و لعنت فرستاد به شیطان.

مهران با دندون‌ مصنوعی‌های ارزان لبخند زد به مژگان و دعوتش کرد به صرف بریان! بعد از جویدن چند پَر ریحان،‌ چشمش افتاد به یه سروان که وایساده جلوی پیکان! با چشمای گریان، اُفتان و خیزان، خودشو رسوند به سروان. پرسید: چی‌شده قربان؟ سروان گفت: خلافی‌هات کرده طغیان، ماشینو می‌بَریم سلطان. مهران افتاد به دست‌وپای سروان، که نومزدم باهامه اَلأمان. از اون‌طرف مژگان واسه خوابوندنِ طوفان، پناه برد به پیمان. گوشیشو کشید بیران (کمبود قافیه) و از پرداخت مستقیم کرد اکران. خلافی‌هارو با یه کلیک کرد جبران و با شیطنت نگاه کرد به سروان. مهران بوسه زد به کاپوت پیکان و زیر لبی خواند: مشتی فقط پیمان.

#پرداخت_مستقیم_پیمان

#پرداخت_مستقیم_پیمان

پرداخت مستقیمپرداخت_مستقیم_پیمان
دانش‌جوی جامعه‌شناسی شیفتهٔ شمس‌شناسی دوستدار کلام و کلمه نویسندهٔ کتاب و دکلمه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید