ویرگول
ورودثبت نام
Aida G
Aida Gبرای بقا در صنعت کار میکنم ,ولی برای روحم مینویسم.
Aida G
Aida G
خواندن ۱ دقیقه·۲ ساعت پیش

وقتی زمان در آینه مکث می‌کند (ادامه)

برای تعطیلات آخر هفته به طبیعت رفت تا روح و روانش نفس بکشد. به دشتی رسید که در آن رودخانه‌ای با جریان ملایم وجود داشت. تا چشم کار می‌کرد، سبزی در تناژهای متفاوت گسترده بود. آسمان آبی بود و ابرهای کوچک و سفید گوله‌ای شکل در آن شناور بودند و خورشید آرام صورتش را نوازش می‌کرد.

آب رودخانه جاری و زلال بود، و گل‌های وحشی ریز و سفید از لابه‌لای چمن‌ها خودنمایی می‌کردند. در میان دشت، صخره‌های کوچک قهوه‌ای و زیبا با ارز اندام، صحنه را از یکدستی درآورده و جذاب‌تر کرده بودند. کنار رودخانه توقف کرد و داشت دست و صورتش را می‌شست که ناگهان تصویر خودش را دوباره دید؛ اما این بار با اسبی مشکی، قوی و زیبا.

زمانداستانداستان کوتاهنویسندگینویسنده
۰
۰
Aida G
Aida G
برای بقا در صنعت کار میکنم ,ولی برای روحم مینویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید