ویرگول
ورودثبت نام
رحمان امیری پنابندانی
رحمان امیری پنابندانیپنابندان_رحمان امیری شهرستان سیاهکل_روستای پنابندان وحمان امیری_گیلان رحمان امیری _ارماتوربندرحمان امیری وماهی گیر رحمان امیری
رحمان امیری پنابندانی
رحمان امیری پنابندانی
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

امیری_روستای پنابندان_رحمان امیری شهرستان سیاهکل_روستای پنابندان وحمان امیری_گیلان رحمان امیری _

فریاد باعث شد کار به جاهای باریک تر نکشه، درخت انجیر فریاد زد: بس کنید، تموم کنید این رفتار بچه‌گانه رو...

همه ساکت شدند و هیچ‌کس نمیدونست چیکار باید بکنه

هیچ کس از عاقبت جغد خبر نداشت،یک باره غیب شده بود؛ هیچ کسی هم نمیدونست چطور باید اون جلسه رو شروع کنه

کم کم حیوانات ناامیدانه جلسه رو ترک می‌کردن؛ که کلاغ گفت: سپیدار=(درختِ سپیدار) همه چیزو می‌دونه!!!

چشمای سپیدار گرد شده بود همه برگشته بودن و منتظر بودن که اون حرف بزنه؛ کلاغ ادامه داد : روز قبلی که جغد ناپدید بشه کل روز جغد و سپیدار باهم صحبت می‌کردن شک ندارم اون میدونه چ اتفاقی افتاده...

سپیدار با اضطراب گفت: ما فقط حرف زدیم باهم؛ اون روز جغد خیلی راجع به رسیدن به آرزوهاش می‌گفت؛ حتی یادمه که مدام می‌گفت: دلم برا شما درختا می‌سوزه؛ شما هرگز نمی‌تونید از اینجا برید‌، می‌گفت که اینجا براش نفس گیر شده وخیلی دلش میخواد که بره

فردریک با صدای کلفت خود داد زد: پس چرا الان داری میگی اینارو؟ حتما باید یکی از ما دیگری رو لت و پار می‌کرد تا به حرف بیای؟

مت گفت: ولی اون همیشه می‌گفت آرزو داره تو همین جنگل بمیره چطور ممکنه رفته باشه؟

در همین حین خرگوش گفت: چند هفته قبل جغد به من گفت تا کنار برکه براش یک چاله کوچیک حفر کنم؛ خیلی هم خوشحال بود و زیر لب می‌گفت به آرزوم رسیدم.


چند خرگوش مامور تفحص چاله شدن، جلسه تا زمان بازگشت اونها در حالت تنفس قرار گرفت. بعد از برگشتن به محل جلسه گفتن: چاله‌ نیمه پر بوده و توش یک نامه از طرف جغد قرار داشت.

توی نامه نوشته بود:

من حس‌میکنم که در این جنگل مرده‌ام و دیگر جایی بین شما ندارم پس به آرزوم رسیدم، من توی همین جنگل مردم و حالا هم آرزو دارم به جا های دیگه ای برم؛ من بعد از جلسه ماهانه باغ رو برای همیشه ترک می‌کنم.

ترس به همه حیوانات چیره شد!

جغد میخواست بعد از جلسه بره اما چرا قبل از اون ناپدید شده بود؟!؟

کلاغ گفت: بهتره خودمون رو درگیر نکنیم بالاخره اون تصمیم گرفته که بره حالا قبل از جلسه یا بعد از اون.

حرف کلاغ به نظر حیوانات منطقی بود برای همین ابهامات اون جلسه تمام شد و اونا تصمیم گرفتن جلسه رو تمام کنن.

انگار جغد حق داشت، حیوانات نسبت به رفتن اون بی تفاوت بودن...


در مسیر برگشتن توبی رو دیدن که تنها نگهبانی میداد و به اون‌ها گفت

سگ سفید گفته: همیشه آرزو داشتم برای اثبات شجاعتم، توی تاریکی شب خودم تنها برم تا برکه و آب بخورم.

برای همین هم رفت، و الان ساعت هاست که بر‌نگشته.

جغدجنگلدلنوشتهداستان

حیواناتآرزوجنگل
۱
۰
رحمان امیری پنابندانی
رحمان امیری پنابندانی
پنابندان_رحمان امیری شهرستان سیاهکل_روستای پنابندان وحمان امیری_گیلان رحمان امیری _ارماتوربندرحمان امیری وماهی گیر رحمان امیری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید