م. ایهام·۳ روز پیشچرک نویس(بعد مدتها...)ᴀʟғxدلم خیلی تنگه. اول از همه برای پدر عزیزم، بعدش برای خودِ قبلیم، برای عشقم، برای لحظه هایی که بدون فکر و دغدغه های عظیم الجثه زندگی کردم…
Kanî·۳ روز پیشمرگِ من؛ چَشمهایت را میبوسم:)به خودم آمدم ؛ تاریکی بخشی از وجودم شده بود و تو نیز تاریک بودی :)
Karmaدرسرزمین نوشته های رنگی·۶ روز پیشباران خونمنطق بیچاره دستی بر سر قلب کشید روح پاره پاره ام در آغوششان کشید همگی با هم گریستند اما آغوششان گرم تر و گرم تر میشد....
واگویه وار / حسام الدین نظام·۶ روز پیشآغاز واگویه واردر این ساعت در دل این شبهای بیانتهای افکار، جایی که افقهای آشکار و پنهان همزمان در دل هم گم میشوند، به دستور بزرگی ناچارم از دل تاریکی…
آرین محمّدزاده·۷ روز پیشدلی؛ چرا غمگینیم؟چقدر زندگی پوچ و بی هدف شده...واقعا دیگه حوصله هیچی رو ندارم. حتی چیزایی که تا همین چند وقت پیش حسابی خوشحالم میکردن و سر حالم میآوردن، ح…
ََABNOOS·۸ روز پیشبمان، حتی اگر معلمم نبودیروحمان پاره پاره بود. اما وقتی کنار هم بودیم، زخمهایمان کمی کمتر درد میکرد..