موضوع داستان کوتاه زیر چراغ قرمز، معضلات زندگی زنان روسپی در دهه 20 ش و بیان افکار، احساسات و رنج ها و نگرانی های آنهاست. شخصیت های داستان را می توان به دو گروه تقسیم کرد. گروه اول از میان زنان یک روسپی خانه دو زن به نام های آفاق و جیران هستند و گروه دوم خانم رییس خانم سردسته و بعدا ارباب و خانواده او. به غیر از این دو گروه یونسعلی شوهر سابق جیران نیز در داستان حضور دارد.
داستان با گفتگوی آفاق و جیران درباره فخری آغاز میشود که در آن خانه به کار مشغول بوده و به تازگی بر اثر «بیماری تب لازم» مرده است. گفتگوی آن دو استخوان بندی داستان را تشکیل می دهد. البته روایت وارد خاطرات و سرگذشت آفاق نیز میشود و به مونولوگ درونی او منتهی میشود.. آنگاه گفتگوی آنها به شکل تک گویی هایی از جانب آفاق و جیران ادامه پیدا می کند و در این میان ملاقات کوتاهی نیز بین جیران و یونسعلی اتفاق می افتاد.
مرگ فخری بهانه ای برای روایت خاطرات و دلمشغولی های آفاق و جیران است. در گروه دو نفره روسپیان جیران که 16 سال دارد تازه چند ماهی است به این کار مشغول شده است. با مرگ فخری او به شدت از عاقبت کار خود می ترسد و از محیط خشن و بی رحم روسپی خانه به هراس می افتد. طمع پایان ناپذیر خانم رییسه نیز بر خشم و عصبانیت او می افزاید.
همچنین به مرور تضادی میان گروه روسپیان –جیران و آفاق- و خانم سر دسته و خانم رییس شکل می گیرد. برخلاف روسپیان که در اندوه مرگ فخری به سر میبرند برای گروه دوم ماترک ناچیز او مهمتر به نظر می رسد. « حمال ها که خواستند فخری را بلند کنند خانم سردسته با خشونت گفت: چرا دسپاچه هسین؟ یه دقه صب کنین. بعد رویش را به ننه کرد و با لحن آمرانه ای گفت: کتشو بکن. خودتم میری باهاش و باقی رختاشم میگیری میاری.» با وجود مرگ فخری و مرگ های مشابه و کریه اما قانون جابرانه روسپی خانه تغییر ناپذیر به کار خود ادامه می دهد و زنان بی آنکه تغییری در زندگی خود بدهند بر اساس همان قوانین رفتار می کنند.
« حالا که خانم سردسته جیران را برای پذیرایی مهمان تازه ای صدا کرده بود خیلی متعجب شده بود و خیال نمی کرد به این زودی بعد از مرگ فخری مهمان قبول کنند. اما فرصت این خیال برایش خیلی کوتاه بود. بی فکر و تصمیم با صدای زیلش فریاد زد: اومدم خانوم جون و پاشد از اتاق بیرون رفت.»
پناه بردن روسپیان به باورهای مذهیشان نیز تغییری در آن وضع ایجاد نمی کند. آنان می دانند که منزلت اجتماعی آنان چنان پایین است که ظواهر مذهبی جامعه نیز شامل آنان نمیشود.
«جیران گفت: من ایشاالله بی فکر پیش گوش شیطون کر پس فردا که روز سوم فخریه می خوام برم سر قبرش کاشکی تو هم میتونسی بیای. آفاق جواب داد: تو خیال می کنی رو قبر امثال ما گنبد و بارگاه میزنن؟ ماها قبرمون کجا بود؟ هنوز نفهمیدی که چیکاره هسی و کارت چیه؟ ما که اسممون رومونه ما شهر نوی هسیم. قبر و گنبد و بارگاه مال آدمای نجیبه...»
در ادامه آفاق با مرور سرگذشت خود و کلفتی در خانه اربابی، که بعدها به دلیل رابطه با پسر ارباب موجب رسوایی او، سنگسارش و بیرون راندنش از ده شده، مناسبات اجتماعی و اخلاقی متفاوت حاکم بر دو طبقه تهی دست و صاحب قدرت را بیان می کند. از دید او آنچه برای «گداها» موجب رسوایی و بی آبرویی است برای «پولدارها» مایه تفریح و خوشی است. در آخرین مرحله از داستان یونسعلی شوهر سابق جیران به ملاقات او می آید. او همسر سابق جیران است و اکنون کارگر مقنی است و در دیدار خود با جیران ضمن یادآوری خاطرات گذشته و افسوس برای از دست دادن زن حاضر به هم خوابگی با او نمیشود و به دلیل اینکه باید صبح فردا برای قنات پاک کنی برود بعد از پرداخت مبلغی به جیران از آنجا می رود.
«یونسعلی ماتش زده بود. گفت: آخرش کارت به اینجاها کشید؟ چقدر بهت گفتم این کفشدوزه رو ولش کن واست عاقبت نداره. تا آخرش منو زخم زد و تورم به این روز انداخت. من هنوز با دسم نمی تونم خوب کار کنم. همش لبشو گاز می گرفت و دعای عربی می خوند. آخرشم شب نموند میگفت صبح کله سحر میخواد بردش لویزون برای قنات پاک کنی..»
آگاهی شخصیت ها
چوبک داستان را با سخنان آفاق شروع می کند. او اکنون بیست و چند سالی دارد و روسپی از کار افتاده ایست. آفاق روای اصلی ماجرا است و جهان بینی حاشیه نشینان به نحو کاملتر و بارزتری بر زبان او جاری میشود. آنجا که او به وضعیت زنان روسپی می پردازد، می توان صدای خشم و اعتراضش را به وضعیت بخش فرودست، مطرود و منکوب جامعه به خوبی شناخت. او در حالیکه جیران را نصیحت می کند برای او دلایلی می آورد:
مگه دیوونه شدی جونم؟ گریه چه فایده داره؟ او مُرد و جونش خلاص شد. به امام زمون من غصه مه که چرا من جای اون نبودم. هرکی از این قبرسون بره راحت میشه. مرگ برا ما شربته. گریه چه ثمری داره جز اونی که این یه تیکه چشمم از دس بدی؟ تو به این زنیکه چاله سیلابی نیگاه بکن و ازش یاد بگیر. ده سال آزگار رو این فخری مادر مرده کار کرد. تو بغل هر گردن کلفتی کردش و شیره شو کشید. حالا هنوز دو ساعت نیس که نعششو ورداشتن سر ما داد و بیداد راه انداخته که فخری یه عالمه بدهکار بوده. بما چه که فخری بدهکار بوده. میخواس نذاره بمیره و صورت پولش بکنه. ما چه تقصیر داریم. حالا تو هم بیخودی آبغوره میگیری. مگه گریه تو؛ او رو زنده میکنه؟ بحق جیگر سوخته زینب که دس راس فخری زیر سر من باشه. مگه بده؟»
آفاق و جیران تابعی از شرایط زیستی و جسمانی خود هستند. آنها یک گروه اجتماعی از زنان تهی دست و حاشیه نشین را تشکیل می دهند. آفاق که اکنون "وازده و دورافتاده شده" و دیگر هیچ کس اسم او را نمی آورد از جهان واقعیت محیط به جهان مجازی افکار خود پناه برده او به دلیل تجربه زیسته خود در روسپی خانه می تواند سرانجام کار جیران را نیز به روشنی ببیند. «آفاق با آنکه حسادت جیران را می خورد ولی چون عاقبت و پایان کار او در نظرش روشن بود دلش برای او و خودش هر دو میسوخت و یک خرده دلش تسلی پیدا می کرد. زیرا که می دید جیران هم آخرش به روز خودش میافتد. دلش خنک میشد. این به نظر خودش تنها انتقامی بود که حق داشت از نوع خودش در برابر رنج ها وناکامی هایی که دیده بود بگیرد.»
«دختره ی خر خیال کردی به همین آسونی دس از سرت ورمیدارن؟ تو تازه شونزده سالته و اول کارته این مهمونای طاق و جفت همشون واسه ی خاطر تو میاان اینجا. حالا نوبت چشم نازک کردنته. میاد اون روزیم که کسی تف روت نندازه.»
جیران نیز مانند همکار و دوستش نفرتی نسبت به خانم رییسه، مشتریان و شرایط مرگباری که بر زندگی آنان سایه انداخته احساس می کند با این تفاوت که او با انرژی بیشتری تن به این شرایط می دهد و به تدریج در محیط منحط روسپی خانه جذب میشود. «خانم سردسته» حتی برای اینکه بر تقاضای مشتریان جیران بیافزاید نام او را نیز به ماری تغییر داده و با این کار او را از ساده ترین حق انسانی خود محروم و تبدیل به کالایی پر مشتری کرده است. محرومیت از این حق نیز احتمالا آغاز گام نهادن در راه نوعی بیگانگی از خویشتن است.
«جیران هنوز هم بعد از چند ماه به این اسمی که آنجا رویش گذاشته بودند عادت نکرده بود. از اسم ماری یک نوع ترس و گریزی داشت که هیچ چیز آن را جابجا نمی کرد. این اسم او را از خودش بیگانه و فراری کرده بود. هنوز خودش را جیران شهرسونکی می دانست»
به این ترتیب زنان دچار از خودبیگانگی میشوند و به تدریج که داستان پیشتر می رود عنصر تازه ای از جهان بینی فرودستان آشکار میشود و آن مردسالاری و سیطره آنها بر فضای ذهنی زنان است. تقدیر کور زنان که تسلیم خواسته های دنیای بیرون دنیای مردان هستند و سیطره پول بر روابط درون روسپی خانه، تسلیم به بیماری و از کارافتادگی زنان، جلوه های همین جهان بینی است.
حادثه مرگ فخری تاثیر پایداری بر این دو نفر نمی گذارد. جریان سخت و سمج محیط، آنها را مجبور می کند با آن همراه بشوند. گرسنگی، تحقیر، سرما و بیماری که شخصیت ها بدان دچار هستند، از خود آنها نیز گویی مرده ای متحرک ساخته است. جبر محیطی که در آن به سر می برند به تدریج آنها را از مرگ تکان دهنده فخری به سوی تسلیم و تن دادن می کشاند. جیران به شوکی آنی و ترسی دچار میشود که به خشم نسبت به محیط منجر میشود، ولی آفاق نومیدانه از هرگونه امکان رهایی و هر نوع مبارزه چه فردی و چه جمعی علیه وضع موجود به بیهودگی زندگی خود واقف است. جیران هم در میانه داستان دیگر نشانی از خشم و اعتراض ندارد. در افق داستان پیوندی بین دو شخصیت از نظر فکری و روحی ایجاد نمیشود که نوید بخش تلاش آنها برای بهتر شدن شرایط زندگیشان باشد.
یونسعلی در متن رفتاری دو گانه دارد. از یک سو نپذیرفتن هم خوابگی با جیران و از سوی دیگر پذیرش نقش خود به عنوان یک مقنی. او که ناگهان در میانه داستان ظاهر میشود به گونه ای که جیران هم در ابتدا قادر به شناختن او نیست از خود نشانه های یک شخصیت ناسازگار را نشان می دهد. چوبک یونسعلی را مردی معتقد که «دعای عربی می خواند» و معتقد است جیران دیگر بر او حرام شده، پس از سه طلاقه کردن و شوهر دادن زن به محلل از کار خود پشیمان شده ولی راه بازگشت برایش باقی نمانده.
در واقع رفتار ناسازگار یونسعلی در بافت و ساختار متن به آن بعدی متفاوت می دهد. اگر آفاق را در مناسبات سرمایه دارانه کالایی مصرف شده و جیران را کالایی پر مصرف بحساب بیاوریم سر باز زدن یونسعلی از شرکت در این بازار غیر انسانی حکایت از نوعی آگاهی خاص دارد. هر سه شخصیت داستان یعنی آفاق جیران و یونسعلی تا حدودی شخصیت های پرابلماتیک و مخالف با ارزش های حاکم بر متن هستند ولی آنچه اساسا حتی با چهارچوب مورد نظر نویسنده نیز مخالف است سرپیچی یونسعلی است.
نویسنده می خواهد تضاد روسپیان و خانم رییسه را نشان بدهد اما یونسعلی با سرپیچی از تن دادن به روابط حاکم بر محیط، خود را در برابر تمامی مناسبات حاکم بر متن قرار می دهد. به نظر می رسد این سرپیچی او از قواعد حاکم بر متن یعنی تن دادن به روابط تحقیر آمیز روسپیان-صاحبان قدرت، از او شخصیتی متفاوت با رفتاری معنادار می سازد.
همین رفتار معنادار یونسعلی می تواند پیوندی بین جهان داستانی چوبک و ساختار اجتماعی تاریخی کلی ایجاد می کند که متن درون آن آفریده شده است. هدف نویسنده بیان تضاد میان روسپیان (نمایندگان فرودستان و حاشیه نشینان) و خانم رییس و خانواده اربابی که آفاق را به روسپیگری کشانده اند (صاحبان ثروت و قدرت) بوده است اما آنچه بر این رابطه ظالمانه مورد نظر نویسنده حاکم میشود سرپیچی یونسعلی از تن دادن به رابطه جنسی با همسر سابق خود است که اکنون مانند یک کالا در روسپی خانه دست به دست میشود.