بوی خاطرات نم خورده..
بویی کهنست ، مثل بویی که از ورق زدن یه کتاب که سالهاست ورق نخورده میاد ..
همزمان هم میتونه زندگی ببخشه هم دلتنگیُ غصه ،
زندگی بخشیدنش اونجاست که تو اوج درموندگی و زیر لب زمزمه کردنای ( حالا چیکارکنم ) به سراغمون میاد و روی دیواره ی مغز مُشّوِشمون میشینهُ یِ چایی خودشو دعوت میکنه و همزمان شیرینی لبخندِ خاطرات خوش دوران زندگیمونو مهمون لبامون میکنه .
و اما ؛ امان از دلتنگی ای که با خودش میاره ..
یجورایی نفسو ازت میگیر که همزمان داری نفس میکشیاا ولی انگار نفست بریده ، به زور میتونی جلوی غلتیدن اشک روی گونتون بگیری ، شایدم ؛ شایدم اصلا نتونی ..
بعضی وقتاعم بدموقع میاد ، خیلی بدموقِع هاا..
وسط دلخوشیای قشنگت میشینه جلوت و میگه : اها ، میگفتی !
و اون لحظست که دوس داری سرتو بکوبی به دیوار و بلند فریاد بزنی : تو دیگه از کجا اومدی ..
خلاصه که ؛ مواظبِ خاطرات بویِ نم گرفتتون باشید ، اره خب دلتنگیش طاقت فرساست ولی قشنگُ زندگی بخشم مگه نبود ؟
اون وسط مستا که دلت از عالمُ ادم گرفت ، میاد و با خاطرات قدیمی لبخندی هرچند کوچیک و محو ولی شیرین رو صورتت میکاره ..