هوا بوی بارون میده
نسیمِ سرد زیرگوشم میخونه و مو به تنم سیخ میکنه
صدای آوازش نگاهم رو به سمت پنجره برمیگردونه
چند لحظه خیره میشم به این صحنه جرم
گندمزار طلایی دور از چشم خورشید، دعوت رقص باد رو پذیرفته
صندلی های بهت زدهی کنار پنجره نگاهم میکنن اما هنوزم نمیتونم نگاهم رو ازین ضیافت بردام
قلبِ شکستم عجیب بغض کرده
سکوتم خونه رو کر میکنه
این بزم عودِ بی طاقت رو متشوش کرد و شمع های خونه رو دِق داد
نور مرد و
تو این ظلمات اشک راهش رو گم کرد
گونه های یخ زدم نگران مهمونش شد و حق هم داشت
دلِ سیاه بخت اونارو دزدید
گَلویِ پر از درد شد جوخه اعدام و
جنازه این تنه خسته تو اعماق فراموشی دفن شد
چِک چِک
آسمان هم توان این خیانت را نداشت و
دشت پر از باران شد







