نسیم اردیبهشت تنم رو قلقلک میده
غروبِ ساکت و خنکش من رو به خیابون میکشه ، آبیِ کمرنگ آسمون خوشگل ترین روز های بهاریش رو میگذرونه
قلبم پر از احساس میشه ، پر از حرف
اما انگاری که لکنت گرفته ، انگاری که کسی نمیبینش
کم کم ترس میافته تو جونش ، بغض میکنه و تندتر حرف میزنه ، صداش رو بلند تر میکنه و سریتر و سریتر
اما کسی نمیشنوه !
دلهره کل جونش رو گرفته ، رنگش میپره اما بازم کسی اونو نمیبینه
هوایِ پر از احساس حالا اذیت کنندس ، تلخ و بیروح
قلب گولِ بهار رو خورده بود ، سناریویِ آشناییه اما قلب همیشه گولِ این شعبده بازیه طبیعت رو میخوره
بیرحمانست ولی بهار دو رو ترین فصله ، شاید واسه همین زمستون جای خاصی توی قلب داره ، به خاطر همین صاف و ساده بودنش ، اون هیچ وقت سرد و یخ بودنش رو با سبزی بزک نمیکنه
برمیگردم خونه
هوا تاریک شده ، پنجره رو باز میکنم ، درختِ سرسبزِ توی کوچه سینه ستبر کرده و سرش رو بالا گرفته و نسیم ، مشغول نواختن موسیقی با برگ های این درختِ سبز و سربلنده
این بزم بیشتر راه نفس رو تنگ میکنه ، بغض هام تبدیل به گلو درد میشن و اشک ها ترجیح میدن توی دلم بمونن
کم کم دلم تبدیل به دریا میشه
یه دریای عمیق
چشم هام رو میبندم و به قلبم خیره میشم
قلبی که در عین ناامیدی و سکوت پر از هیاهو و حرفه
ناامید اما چشم انتظار
نگاه میکنم به قلبم ، چند قطرهی گمشده سر از گونه هام در میارن
من کار خودم رو کردم و این تنها مرهم دلم میشه
قلبِ تنها ، گرچه شکسته و پیر اما کارش رو انجام داده
تاریکی شب تقصیر اون نیست
قلب تسلیم نشد ، ایستاد و ایستاده مردن رو ترجیح داد
اون بازی رو باخت اما مرد بودن رو هرگز