فاطمه شهاب‌الدین
فاطمه شهاب‌الدین
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

و حالا...

در بوسه آب و آتش
نابودی می‌خرامید
آنجا
«من» متولد شد
فرای حقیقت سوختن
بی‌تابی ستاره
یا درد ماه
...
و دانستم
شهاب بودن
سرنوشت سنگی است که با هر تپش
فریاد نیستی می‌زند...

گمشده
گمشده

میان چشمان ابری خورشید
ترنم رنگ برگ‌ها می‌تراوید
شاید بعد از تمام رعدها
باران غم‌هایش را شسته بود...

تولد
تولد

کویر بی‌ستاره‌ای
زوزه می‌کشید
بر پشت بام ذهن من اما
خورشید بر شن‌ها
صبح می‌بارید...

باران نور
باران نور

درد مجنونش بود
هر روز پشت پنجره دلش می‌نشست
اما لبخند می‌زد
تا بگوید
شیرین‌ترین لیلی زمین است...

دختر
دختر

کلمات را حرف به حرف می‌بافت
زمستان شعر
نزدیک بود...

گرما
گرما






شعرخیالسجعدخترنوشتن
شهاب آتشی است که در قلب آب می‌سوزد. شعله‌ای است که جان می‌گیرد تا شاید تاریکی، بزم رویا نشود...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید