عزیزِمن
عزیزِ مهربانم
اولین نامه ام را در خنکی شب های پاییز درحالی که روی پله ها نشسته ام برایت مینویسم
نامه ای که گمان نمیکنم هیچ گاه به دستهای دست نیافتنی تو برسد!
بعد از تو؛ شب ها قلمِ مرا به دست میگیرند
و در مقابل نورِ شمع آب شده، از شیدایی میسُرایند
قلمم میگوید که شعرها در پس نبودن ها به خواب
بی احساسی رفته اند و سالهاست که بی فروغی صوری انداخته بر لبخند خشک این کلمات!
مثل خیره شدن در کسوف چشمانت وقتنِ نماندن
وقتِ گفتن از نشدن!
وقتِ تکرارِ شبِ رفتن !
نمیدانم چندین روز طلوع و غروب تکرار شد
و چندین قدم از تو فاصله دارم
اما به اندازه پاییز به تو نزدیکم
پاییزی که برای بازگشت تو جای جای نقاط دلتنگی کمین کرده است
خوبِ من
نمیخواهم بیشتر از این خوابت را به ساعاتی دیر تر موکول کنم
تورا از دور در آغوش میکشم
و برایت شبِ خوبی هارا آرزو میکنم