از همین الان دلتنگی داره روی قلبم وزنه هاشو میذاره،راستی!سلام✋🏻
اولین بارمه که قراره به این شکل از خونه دور بشم، سلام به زندگی خوابگاهی، به مشکلات شارژ لوازم دیجیتال، به بهم ریختگی و فضای کوچک و دعوا سر تخت بالا و پایین، به شماها از دور سلام:)مستقل بودن خیلی خوبه ولی خب میدونی، وابستگیه دیگه...به خانوادت به شهرت، انگار میخوان کل دنیارو ازت بگیرن، نمیخوام بزرگش کنم ولی برای اولین بار واقعا سخته...
دارم بار سفر میبندم در حین اینکه خیلیا از رفتنم به شهر دیگه خوشحال نیستن،نمیدونم باید چیکار کنم، یا چطور دلشونو به دست بیارم ولی خب من نمیتونم انصراف بدم به هزاران دلیل ناگفته و امیدوارم خداوند عین همه مراحل قبلی زندگیم بهم کمک کنه:)واسم دعاکنید🪿✨

نامه1:شمال عزیز من، جایی که زندگی کردم، جایی که هرکجای جهان باشم، بازم عین گیاهی که به سمت نور خم میشه، به سمتت میام...بوی خانواده میدی، بوی زندگی و چای هل دار،شهر خاطرات فراموش نشدنی من، بدون که هرجا باشم قلبم برای بودن و زیستن در تو میتپه، خانواده عزیزم امیدوارم دلتنگی رو تحمل کنم، قوی تر از همیشه بمونم، تا یک معلم خوب بشم:) نیکی و سین و نون عزیزم، دلم پیش شمامیمونه،تا وقتی که بازم دورهم جمع بشیم، میدون شهرداری، آرتیست، دعوا سر منو، و تمام اینا منو به یادتون نگه میداره:)
نامه2:رها،فاطمه،مهتا،محنا،محمد،سعیده، نازنین زهرا،هستی،مائده،مدیسا،فائزه،آزاده،هدی،باران، یاسمن،شکیبا،غزل،پارسا،نرگس و همه دوستای کوچولوی من که معلمیو باشماها شروع کردم، دلتنگتون میشم، میدونم که هرکجا باشید، موفق ترینید، صبور، قوی و به دور از صفات بد آدمای نامهربونِ روزگار،امیدوارم خاطرات خوبی براتون ساخته باشم و هربار که یادشون میفتید، لبخند بشینه رو لباتون:)در کنار شما زندگی بیشتر بهم چسبید•́ ‿ ,•̀

احساس میکنم ایرج دیگه باید برم:)واقعا میخوام برم...