دیگه داشت بم خوش میگذشت ولی یهو امین ر. ی. د
تو زندگیم هجدهمین قرارو با ماهان گذاشتم و رفتم سر قرار
اون نیومده بود سه، چهار روز خبری نبود حالم خیللی بدبود و هر رفتاری میکردم خواهرم تذکر میداد و میگفت داری ضایع رفتار میکنی معلومه عاشقی بابا بفهمه میکشتت
میخواستم بهش پیام بدم ولی مسدودم کرده بود از هر جا.
خیلی معلوم بود که یه اتفاقی افتاده به داداشش زنگ زدم اسم داداشش ساسان بود
بوق زد.............
_الو
+سلام ساسان منم ث...
پرید وسط حرفم
_ماهان چند روزی نیومده و مطمعنم ک امین یه کاری باهاش کرده خب گوش کن من میام دنبالت همه جا هایی ک باهم رفتین و قرار گذاشتین بگردیم
هول شده بودم
+با... با..... باششششه
یه لباس پوشیدم و میخاستم برم بیرون ولی بابام گفت
_حق نداری این وقت شب بری بیرون
+بابا باید برم........تروخدا
_کجا؟
+مغازه .........زودی میام
_زود بیا
+باششششششششششششششششششششه
پریدم بیرون بدو بدو رفتم سر کوچه
و ساسان اومده بود با موتور😒
دیگه بدتر من چجوری با یه پسر تو خیابونا اونم رو موتور بگردم
ذساسان یجوری از پایین تا بالای منو نگاه کرد و فهمیدم بد تیپی زدم
پسر فضول و علاف همسایه منو دید
و یه جوری رفتار کرد که ندیده منم سوارشدم همه جا رو گشتیم ولی نبود منو سر کوچه پیاده کرد و رفتم خونه