بخاطر ماهان مجبور شدم تن به این کار
دیگه زندگی برام تلخ میشد روز ها باید باامید خودکشی بیدار میشدم و شبها با امید مرگ میخوابیدم
منو کشان کشان برد تو اتاقش منو انداخت رو تخت و یهو لباسامو کند حتی مال خودشو قلبم داشت ایست میکرد گفتم ماهان اینکارو نکن بد میشه خیلی عصبی بود و اونکارو کرد
15 روز بعد
پیام داد بیا پیشم منم گفتم نمیخام باتو باشم
ولی دیگه خیلی دوسش داشتم و رفتم اون منو سورپرایز کرد ازم خواست باهاش ازدواج کنم خب ادم خوشحال میشه دیگه اونم گفت خب الان شوهر دارم شدی چه بهتر ازین هاااااا