راز خودکشی
پارت ۱۴۴
وقتی از خونه رفتن از کمد اومدم بیرون یه نگاهی به اطراف انداختم و مطمئن شدم رفتن طناب داری رو که اماده کردمو از زیر تخت بیرون کشیدم اولش پشیمون شدم ولی گفتم اگه خودمو به دار بکشم میگن عاشقه
نامه ای که نوشته بودمو پاره کردم خواهرم از دسشویی اومد بیرون سریع رفتم زیر تخت اومدو رو تخت نشست بعد اروم گفت :بیا بیرون میدونم این زیری بعد مجبور شدم بیام بیرون کلی دعوام کرد و التماس
گفتم من اگه خودکشی نکنم مامانم منو میکشه
بعد اینهمه ازار واذیت تازه خودمو وادار کردم باید خودکشی کنم سریع از خونه رفتم بیرون تو ی خیابان اواره شده بودم گفتم برم خونه دوستم ایدنابه اون گفتم باید خودکشی کنم دیگه خسته شده بودم اونم کلی دعوام کردوبالاخره خودشم گفت که میخواد خودکشی کنه یه فکری به سرم زد به سمت خونه دویدم رفتم پشت بام پاهام که به لبه رسید ایدناداد زد اگه خودتو بندازی منم خودم با اره تیکه میکنم اره رو که دیدم خیلی ترسیدم گفتم اروم باشو اومدم پایین ملی حرف زدیم گفت بیا به جا دیگه بریم اصلا بریم یه کشور دیگه خودکشی را حلش نیس گفتم از حرفای مامانم خستم عاشق ماهان هستم از اون ور امین منو مجبور کرده نزدیک ماهان نشم که اونو میکشه ماهانم دیگه عاشق ساریناس از وقتی رفت دیوونه شدم