یک پزشک.. یک مهندس.. یک معلم.. یا یک پزشک ساز.. مهندس ساز و یک معلم پرور...
نمیدانم چه میشود که پایم به ویرگول باز میشود.. ویترین را میگردم و اولین تیتری که نظرم را جلب میکند وارد میشوم..
طرز فکر نویسنده اش را دوست دارم.. آرامش و طنز بیانش باعث میشود لبخندم کش بیاید و به عبارتی نیشم تا بناگوشم باز شود..
میخوانم و یک جاهایی موافقم و یک جاهایی هم مخالف.. یک جاهایی هم نمیدانم چه بگویم و فقط فکر میکنم..
از آن موضوعات بحث بر انگیز است.. زن!
شاید من در نوشته اش غرق شده باشم ولی ذهنم هنوز فراموش نکرده که من یک خیال پرداز ناسازگارم...
فورا کشیده میشوم به دنیای خیالم.. از پشت میز و لبتاب بیرون می آیم و وارد سالن خانه میشوم که حالا شاید بیش از دو سه سال است که در آن تنهای تنها ام و پاتوق بازیگری هایم شده.. برایم گاهی بیمارستان است و گاهی یک خیابان شلوغ با ماشین های پر تردد.. اما این دفعه اولین سناریویی که به ذهنم می آید مدرسه است.. سالن خانه حالا در حکم کلاس است و من معلم که نه! از آن مدلی هایش هستم که به جای معلم یکی دو زنگ می آیند و قرار است فقط وقت پر کن باشند.. این طوری بیشتر به دلم مینشیند.. سناریو ام در صدم ثانیه ای چیده میشود.
سوال یکی از بچه های شیطون و بی پروا است که سعی میکنم اول خوب بشنوم و بعد خوب فکر کنم..
میگوید:
((برام یکم عجیبه که چرا بابام اینقدر با وسواس و اهمیت سعی میکنه به پسر عموم که ۲۰ سالشه راه و چاه بازار و مسائل اقتصادی رو یاد بده ولی به من که میرسه از این خبرا نیست...
چرا جامعه به دختر حق میده که با یه دیپلم بشینه تو خونه،چرا حق میده که دختر نخواد کار کنه ولی پسر حتما باید کار کنه،چرا جامعه به دختر حق میده که چشم انتظار باشه عقل معیوب شوهرش کار کنه و معجزه ای رخ بده بعد پولدار و خوشبخت شن .
بنظرم دچار یه توهم شدیم.
درسته که گفتیم یه دختر از مورد حمایت قرار گرفتن لذت میبره ، اما نگفتیم که ناقص العقله،نگفتیم که چون صداش نازکه نمیتونه فریاد بزنه،نگفتیم که چون قدش کوتاه تره نمیتونه تک تک کسایی که بهش زور میگن رو زیر پاش له کنه،نگفتیم که چون زیباست قراره تو یه شیشه قائم بشه....
سوالم اینه،
چرا دختر حق داره انتخاب کنه که کار نکنه و بشینه تو خونه ولی پسر این حق رو نداره؟
دلیلش این نیست که همیشه حس بی قدرت و ضعیف بودن رو به دخترامون القا کردیم؟ و در نتیجه هم اونا و هم خودمون باورش کردیم.))
(..گفته بودم شخصیت خودم در خیال پردازی هایم چه مدلی است؟ درست نقطه مقابل خودم! اگر شما یا افراد خانواده تون افراد پرخاشگر و عصبی باشید و این موضوع متنفر باشید، سعی میکنید در خیال پردازی هایتان نقش فرد خونسرد و آرام و منطقی را بازی کنید و از قضا شخصیت محبوبتان در این سناریو ها همیشه یک چنین آدمی است...)
آرام در طول کلاس راه میروم و به حرف هایش گوش میکنم.. دردش را میفهمم.. از اطرافیانم کسی را ندیده ام که به اندازه من حالت فمنیست طور داشته باشد! هرچند معتقدم این فمنیسم امروزی بیشتر از آنکه به زن خدمت کرده باشد به او ظلم کرده است..
بگذریم.. بچه ها منتظر اند و من نمیتوانم برای مدت طولانی سکوت کنم..
از پاسخ دادن مستقیم به دانش آموزم پرهیز میکنم. باید همیشه مواظب باشم گارد نگیرند. به سمت تخته میروم و شروع میکنم به گفتن مسائلی به ظاهر بی ربط..
وسط تخته کلاس یک مربع توخالی به اندازه کف دست میکشم. و سعی میکنم مثل یک نمودار درختی چهار خط از پایین به آن وصل کنم و در انتهای هر کدام از خط ها هم یک مربع دیگر به همان اندازه میکشم.
سمت بچه ها برمیگردم و سعی میکنم با دیدن چهره هایشان یکی از آن لبخند های اعصاب خورد کن خونسرد نزنم!
(( دبیرستانی که بودم، یک بار توی کانال های فجازی همین جور گشت میزدم. خوردم به کانال آقایی که نمیدانم چرا ولی داشت خاطرات دوران کنکورش را میگفت.. از آن خفن های تیز هوش بود که رتبه کنکورش۸۰ و خورده ای شده بود. میگفت فلسفه درس خواندنش چه بوده و چرا این قدر درس میخوانده.. تعریف میکرد که روزی فقط چهار ساعت میخوابید. بگذریم.. غرض از طرح بحث این که گفت وسط گیر و دار کنکور و درس خواندن و اینها یکهو یک آقایی سر راهش سبز میشود که از کارخانه میگفت... کارخانه بودن.. یا کارخانه ساز بودن؟ گفت تو اگر یک مهندس فوق العاده در دانشگاه شریف بشوی نهایتا یک مهندس وفادار به کشور و خدمتگذار مردم خواهی بود.. همین! نه بیشتر!
اما تو میتوانی با این ظرفیتی که داری، آدم ساز بشوی... میتوانی مهندس های وفادار به کشور و خدمتگذار بسازی! کار تبلیغی و کار فرهنگی یک چنین ظرفیتی در انسان پدید می آورد. این یعنی صرف هزینه های کمتر با بازدهی بیشتر برای رسیدن به هدف!
در این صورت تو به جای این که یک بار زندگی کنی، به اندازه تک تک آدم هایی که به این راه آنها را دعوت کرده ای زندگی خواهی کرد... انگار که چندین بار زندگی کرده ای...))
سکوت میکنم و دوباره شروع میکنم به طی کردن عرض کلاس.. تصور میکنم که حوصله برخی از این مقدمه طولانی سر رفته است و منتظر اند تا پاسخ مستقیم را بشنوند.. من هم دیگر اذیتشان نمیکنم و کم کم میروم سراغ اصل مطلب..
رو به کلاس میکنم و مربع ها را روی تخته نشان میدم
(( تربیت یعنی همین! اگر هرکدام از این مربع ها را یک کارخانه در نظر بگیریم، مربع بالایی کارخانه ساز است و مربع های پایینی کارخانه هایی که محصول تولید میکنند. با این حساب ارزش کدام مربع بیشتر است؟ کارخانه بالایی که کار خانه های پایینی را میسازند یا کارخانه های پایینی که فقط محصول مصرفی تولید میکنند؟
حقیقت این است که اگر محصول را به ما نشان دهند و بگویند خب! این را کدام مربع ساخته است؟ ما به کارخانه های پایینی اشاره میکنیم! هیچ کس احتمالا اصلا فکرش را هم نمیکند که باید اولین کارخانه را هم در ساخت محصول سهیم بداند! این جاست که ما کارخانه مادر را فراموش میکنیم و فقط به سازنده مستقیم محصول فکر میکنیم..
کفتم کارخانه مادر! پس احتمالا روشن شد که میخواهم به چه موضوعی اشاره کنم!))
چهره بچه هارا نگاه میکنم. ته لبخند تحسین آمیز و یا گاها تمسخر آمیز را روی چهره برخی میبینم که نشان میدهد منظورم را گرفته اند. برخی همچنان بیتفاوت نگاه میکنند و برخی هم کماکان منتظر ادامه صحبت اند.
(( مادری، یعنی کارخانه سازی! یعنی به جای آن که یک بار زندگی کنی و تبدیل شوی به یک پزشک یا معلم یا مهندس متعهد، میتوانی چندین پزشک یا معلم یا مهندس متعهد تحویل جامعه ات بدهی! یعنی توی زن توانایی در خودت داری که حالا حالا ها هیچ مردی در خود نمیابد...
اگر تو پزشک شوی شاید مردان دیگری هم باشند که بتوانند به خوبی تو جراحی های قلب انجام دهند یا شاید آقایان مهندس دیگری هم باشند که به خوبی تو بتوانند نقشه های بی نظیر بکشند... پس تو خلاءی را در این جامعه پر نکرده ای... تو فقط تبدیل شده ای به یک انسان عالی مثل تمام انسان های عالی دیگر.. اما اگر مادر باشی که تمام مدت برای تربیت فرزندانش زمان میگذارد، در این صورت تو خلاءی را در این جهان پر کرده ای که اگر نباشی هیچ مردی نمیتواند جای تو را پر کند...))
چهره هارا که میبینم میفهمم یا زیاده روی کرده ام یا زیادی بحث را تند جلو برده ام. میدانم کجای کار میتواند سوء تفاهم ایجاد کند. پس قبل از آن که با اعتراض بچه ها صحبتم قطع شود فورا خودم صحبتم را تکمیل میکنم..
لبخندی میزنم _از آن حرص دانش آموز در آور هایش_ و دوباره ادامه میدهم..
(( من امروز شما را با پتانسیل فوق العاده آدم سازی در خودتان آشنا کردم که درموردش صحبت کردیم.. اما یک نکته فوق العاده وجود دارد.. آن هم این که کارخانه شدن با کارخانه ساز شدن منافات ندارد! و این فوق العاده است!
این یعنی توی زن میتوانی هم زمان کارخانه ساز شوی و هم خودت تبدیل به یک کارخانه شوی و محصول مستقیم تولید کنی...
میتوانی معلم باشی... پزشک باشی و فرزندانی فرهیخته بسازی...
اما و اما.. همه این ها با هم چه ربطی به گلایه شما دارد؟ راستش را بخواهید من اصلا از اول هم قصد نداشتم سوال شمارا جواب بدهم... اما..
این همه گفتم که به اینجا برسم. اختلاف شما با جامعه آنجایی شروع میشود که مجبور میشوی بین در جامعه شاغل بودن و مادری کردنت یکی را انتخاب کنی... جامعه از تو انتظار دارد که فرزندت را مقدم بشماری و برای آینده اش زمان بگذاری.. جامعه از تو انتظار دارد که نگذاری فرزندت با غذای حاضری بیرون یا دست پخت پرستار غریبه بزرگ شود و با لالایی او بخوابد..
اما تو به کارت عشق داری.. تو عاشق خستگی بعد از یک روز سخت و خواب فوق العده بعد از یک روز پرکار هستی.. تو عاشق این هستی که در راهرو های بیمارستان با ماسک و روپوش پزشکی ات شیفت شب بدهی یا دلت میخواهد شب ها از شدت بیخوابی بابت کار روی نقشه ساختمان و پروژه ات سرت را روی میز کارت بگذاری و خوابت ببرد..
تو هم زمان عاشق فرزند ات و کارت هستی... خب حالا چی؟
حالا کدام را انتخاب میکنی؟ آدم خوب بودن... یا آدم های خوب ساختن را..؟ مفید بودن... یا مفید ساختن را..؟
نمیدانم.. راستش را بخواهید خودم هم هنوز نمیدانم.. عقل اقتصادی و سودجو میگوید تربیت بازدهی بیشتری دارد.. از طرفی انگیزه ام برای کار بیرون بیشتر است. چون نتیجه اش قابل لمس است. یک نقشه را میکشی و تحویل میدهی و بعد خوشحالی که کاری واقعی انجام داده ای.. از بعد از یک عمل بیرون می آیی و میدانی که زندگی را برای یک نفر آسان تر کرده ای.. میدانی چه میگویم؟ نتیجه اش قابل لمس است.
اما تربیت و آدم سازی این طور نیست. حقیقت این است که حتی بعد از سال های طولانی هم نتیجه اش مشخص نمیشود.. حتی شاید تا لحظه آخر هم نفهمی واقعا کارت را درست انجام داده ای یا نه!
شاید جامعه امروز ما مادران خانه دار را به رسمیت نشناسد... شاید جامعه ما هرگز نفهمد پرفسور سمیعی هارا.. دکتر حسابی ها را... سردار سلیمانی ها را... مدیون کدام بخش از ملت است... شاید جامعه ما هرگز نخواهد بفهمد آدم سازی کردن خلاءی است که تنها زنان بزرگ سرزمینم با مادری کردن آن را پر میکنند...
راستش را بخواهید مهم نیست جامعه امروز چه فکری میکند... مهم این است که فردا حقیقت چه چیزی را عیان میکند...))
به خودم می آیم... بعد از یک سخنرانی طولانی تازه یادم می افتد بیش از نیم ساعت است که در تخیلات خودم بازی میکنم... جمله هایی از آقایی میماند در دلم که دوست دارم آنرا برای بچه های خیالی ذهنم نقل قول کنم.. پس دوباره به دنیای خیالم برمیگردم و به خودم قول میدهم این آخرین جمله ای است که در خیال پردازی ناسازگارم میگویم...
رو به بچه ها میکنم و ادامه میدهم..
(( یک آقایی چند جایی میگوید:
" زن باید در دامن پرمهر و پرعُطوفت و با سخنان پرنکته و مهرآمیزش، فرزندان سالمی را از لحاظ روانی تربیتکند؛ انسانهای بیعُقده، انسانهای خوشروحیه، انسانهای سالم از لحاظ روحی و اعصاب، در دامان او پرورش پیدا کنند و مردان و زنان و شخصیتهای جامعه را بهوجود آورد. مادر از هر سازندهای، سازندهتر و باارزشتر است. بزرگترین دانشمندان، ممکن است مثلاً یک ابزار بسیار پیچیده الکترونیکی را به وجود آورند، موشکهای قارّهپیما بسازند، وسایل تسخیر فضا را اختراع کنند؛ اما هیچ یک از اینها اهمیت آن را ندارد که کسی یک انسان والا بهوجود آورد. و او، مادر است.
شما زنان کار هم دارید، بیرون هم هستید، جراحیتان را هم میکنید، مریضتان را هم میبینید، فلان کار علمی را هم میکنید، فلان طرح را هم مینویسید، فلان درس را هم در دانشگاه میدهید - همهی اینها به جای خود محفوظ - اما بایستی سهم «خانه» را هم در نظر داشته باشید... اگر دیدید آن کارتان به این قضیه ضربه میزند، باید برایش فکری بکنید. این، مهم و اساسی است.
برخی غافل ها، خانهداریِ زن را تحقیر میکنند؛ در حالیکه خانهداری یعنی تربیتِ انسان، و تولید والاترین محصول و متاع عالم وجود یعنی بشر.
زن توی خانه بیکار نیست. یک عدّهای خیال میکنند زن در خانه بیکار است. نخیر، زن توی خانه، بیشترین و سختترین و ظریفترین کارها را انجام میدهد." ))
در خیالم منتظر واکنش بچه ها نمیشوم و از کلاس خارج میشوم.. شاید هم ذهن خیال پرداز ناسازگارم دیگر توان رسم جزئیات واکنش دانش آموزان را ندارد...
دوباره وارد اتاق میشوم و پشت میزم مینشینم... برای نویسنه متن ویرگول نظری مینویسم و به او میگویم که ممکن است برای متن فوق العاده اش روزی پاسخی بنویسم.. :)
پ.ن:
اگر با اختلال خیال پردازی ناسازگار آشنا نیستید پیشنهاد میکنم:
https://vrgl.ir/Ii7Zj
متن مذکور در ویرگول از نازلی جان:
https://virgool.io/@m_96825606/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1-%D9%87%D8%A7-%D9%86%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF-n0jr18xo2bqu
آقایی که از دوران کنکورش میگوید: کانال پیدا در ایتا:
@ipeyda_ir
جمله هایی در این موضوع:
https://khl.ink/f/43835