ویرگول
ورودثبت نام
سوهی
سوهیبرگرفته از خواب هایم برای ذهن هایی خلاق و بلند پرواز.
سوهی
سوهی
خواندن ۲ دقیقه·۱۸ ساعت پیش

به دوربین نگاه نکن!

آن شب به همراه گروهی از دوستان مشغول بازی بودیم. چند متر دور تر از مسافرخانه، بنای قدیمی خرابه ای مانند بقایای یک قلعه وجود داشت که دیوار هایش کاه و گلی،کوتاه ،فروریخته و بدون سقف بودند. این بازی مانند قایم باشک خودمان بود با این تفاوت که در فضای تاریک و تنها با نور چراغ قوه ان هم در دستان گرگ بازی صورت گرفت.در این میان دو فیلمبردار تور نیز وقایع را به منظور یادگاری ضبط می کردند.

پس از اتمام بازی همگی در مسافرخانه جمع شدیم تا شب را انجا بمانیم. مسافرخانه قدیمی، کوچک و کاه گلی بود. اطرافیان گرم صحبت بودند و من و مادرم دنبال جای مناسبی برای نشستن بودیم .همانطور که از کنار سینی بزرگ هندوانه وسط زمین رد میشدم ناگهان کودکی سه یا چهار ساله با قدرتی باور نکردنی چاقوی کنار سینی را برداشت و به پشت مچ پایم کشید.

دستم را روی زخم گذاشتم، در ان میان دیگران سعی داشتند چاقو را از دست کودک بگیرند که ناگهان او خود را با شکم بر روی چاقو انداخت. صدای جیغ ها قطع نمی شد؛ مادرم سعی کرد مرا بلند کند ،مچ پایم اسیب شدیدی دیده بود . به حیاط مسافرخانه رفتیم تا پایم رابشویم هنوز شوکه بودم که توجهم به دو فیلمبردار تور جلب شد.

آن شب هیچ ستاره ای در اسمان نبود و چراغ های زرد مسافرخانه تنها شعاع کمی را روشن می کردند. دو عکاس در بالکن مسافرخانه مشغول فیلمبرداری بودند و گاهی به هم چیزی می گفتند؛ حضور خونسردشان با فضای متشنج اطراف تناقض واضحی داشت تا انکه متوجه نگاه من شدند.

خانم عکاس دوربینش را روی کارکن مسافرخانه که چند قدم ان طرف تر ایستاده بود تنظیم کرد. ناگهان مرد به طرز وحشیانه ای به اطرافیانش حمله ور شد . آنجا بود که فهمیدم باید فرار کنیم... .

برگرفته از خواب هایم _ بخش یکم

کودکان و نوجوانانداستانهیجان انگیزترسناکخواب
۶
۱
سوهی
سوهی
برگرفته از خواب هایم برای ذهن هایی خلاق و بلند پرواز.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید