تو بخواهی تا ازل بیدار می مانم هنوز
پشت افکار جنون هوشیار می مانم هنوز
یاد آن رنگی که لبهایت به ما اموخته بود
تا ابد با سرخی اش تبدار می مانم هنوز
قامت زیبای تو قلب مرا آغشته کرد
دوری و دردی که من بیمار می مانم هنوز
پشت چشمان سیاهت آرزوها خفته بود
تو ببین با چشمکی بر دار می مانم هنوز
رنگ عشقت اخگری بر جان من افزون کند
اینچنین بی شعله اش نمدار می مانم هنوز
ناز آن گیسو برایم قتل یک فریاد کرد
تا ثریا از غمت ، بی یار میمانم هنوز
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی