ویرگول
ورودثبت نام
لِوانا
لِوانالوانا | صدای آرامِ زنانه در میان خستگی‌ها و مقاومت‌ها
لِوانا
لِوانا
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

همان‌جا که هنوز دلم برایش تنگ است

و من، در کشاکش رویا و واقعیت، خودم را گم می‌کنم.

چه خیال شیرینی‌ست…

که یک بعدازظهر گرم تابستان، جمعه‌ای بی‌دغدغه، بنشینی در کنج دنج خانه‌ات،

پنجره نیمه‌باز باشد، هوا سنگین و ساکت،

و تو با پیراهن گل‌گلی‌ات، شربت خاکشیر و لیمو را جرعه‌جرعه بنوشی.

باد خنکی که گه‌گاه از پنجره به صورتت می‌خورد، شبیه نوازش مادرانه‌ای‌ست از گذشته‌ای دور.

نه قرار کاری داری، نه فکری آزاردهنده.

فقط سکوت، شیرینی شربت، و تو.

عطر برنج ایرانی در خانه پیچیده...

همین بو کافی‌ست تا خیال مرا بکشاند به خانه‌ی پدری،

جایی‌که مادرم برنج را می‌پخت، خورش را بار می‌گذاشت،

و زندگی، بی‌هیچ عجله‌ای، در قابلمه‌ها می‌جوشید.

من کنار سفره‌ی کوچکی می‌نشستم و بازی می‌کردم،

و هیچ‌کس از من نمی‌خواست قوی باشم.

امروز، سال‌ها گذشته.

و خانه‌ام دیگر آن نیست.

اما گاهی یک بو، یک باد خنک، یا یک پیراهن گل‌گلی،

می‌تواند قلبم را ببرد

به همان‌جا...

جایی که هنوز دلم برایش تنگ است.

مادرمدلتنگیدلنوشته
۱
۰
لِوانا
لِوانا
لوانا | صدای آرامِ زنانه در میان خستگی‌ها و مقاومت‌ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید