elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون(قسمت ششم)

ساعت از دو نصفه شب گذشته بود . تهیونگ حسابی دور و بر را نگاه کرد و در حالی که چهره اش را درهم کشیده بود دنبال چیزی میگشت . تنها راهی که بلد بود همان میز و صندلی سفید پلاستیکی وسط محوطه بود . چشمش به یئون سوک خورد که روی صندلی نشسته بود و داشت چیزی می نوشت .

- ببخشید میشه بگید دسشویی کجاست؟ واقعا ضروریه.

یئون سوک حواسش پرت داستان بود . با دست کانکس سفیدی را نشان داد و تهیونگ در حالی که سرش را به نشانه ی تشکر تکان میداد دور شد .

وقتی که برگشت یئون سوک هنوز همانجا بود .

- شما نمی خوابید؟

- باید نقش رو تا فردا تموم کنم تا برای فیلم برداری اماده بشید.

- مجبوریم با هم رسمی حرف بزنیم؟

- من به خاطر همکار بودن باهاتون رسمی حرف نمی زنم

- مگه چند سالته؟

سوک از اینکه دوبار در یک روز به این سوال جواب میدهد احساس خوبی نداشت: هجده

- باورم نمیشه؟ واقعا؟ من خیلی ازت بزرگ ترم ، با این حال میتونی باهام خودمونی حرف بزنی از نظر من اشکال نداره.

سوک سعی کرد طوری رفتار کند که انگار برایش مهم است و جواب داد: ممنونم

تهیونگ با همان لبخندی که روی صورتش بود ادامه داد: میشه بدونم نقشم چیه؟

- هر چی که هست تو بیشتر از من ازش میدونی چون تمام سعیم رو میکنم که به شخصیت خودت نزدیک باشه

- آها ، پس اون سوالا رو برای این می پرسیدی؟

- وقتی کسی تجربه ی فیلم بازی کردن نداره هر چقدر نقش به شخصیت اصلی شباهت بیشتری داشته باشه بازی کردنش برای اون شخص راحت تره چون میتونه خودش باشه

- با این سن کم ، به نظر میرسه که خیلی تجربه داری.

سوک از خودش می پرسید که امروز چرا اینقدر همه درباره ی او کنجکاو شده اند و با خودش فکر می کرد اگر اوضاع همین طور ادامه پیدا کند. امکان ندارد بتواند فیلم نامه را به موقع تمام کند.



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/s9LDX

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/YubJV
بی تی اسجئون جانگ کوککیم تهیونگفن فیکرمان
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید