elmariachiii_bts
elmariachiii_bts
خواندن ۱۲ دقیقه·۳ سال پیش

بولگاری و خون (قسمت پنجم)

در شهرک سینمایی سئون هی سرپرست تیم گریم بود . شخصی که به چهره های زیبا بسیار علاقه داشت و همین باعث شد وقتی یئون سوک را دید به حرف هایی که درباره ی عجیب بودن رفتارش شنیده بود اهمیتی ندهد. صبح روز چهارم بود و سوک پشت میز همیشگی اش نشسته و مشغول نوشتن بود . سئون هی با دقت به سوک نگاه کرد ، سوک صورت روشنی داشت اما نه به سفیدی برف ، پوستی خامه عسلی به رنگ شیری که خیلی زود روی بینی و گونه هایش صورتی می شد؛ با لب های سرخ گوشتی و چشمانی درشت . ابروهایش نازک بودند و موهای قهوه ای تیره اش نرم و حالت دار . موهای نرمش مدام از پشت گوشش سر میخوردند و به گونه اش می چسبیدند و در آن لحظه ی به خصوص به خاطر بازتاب نور خورشید شکلاتی به نظر می آمدند . به انگشت های دست چپش که مداد را با آن گرفته بود چسب کاغذی زده بود تا به خاطر ساییده شدن زیاد با مداد آسیب نبینند . سئون هی لبخندی زد و زیر لب گفت: پس همینه ، نویسنده ی کم تجربه ی معتاد کار

جلوتر رفت و جوری که سوک بشنود گفت: حیف دختری مثل تو که این جوری لباس می پوشه و موهاش انقدر شلخته ن

یئون سوک از جا بلند شد و تعظیم کرد.

- نه نه راحت باش بشین ، تو همون فیلم نامه نویس جوونی هستی که همه ازش حرف می زنن؟

- از من حرف می زنن؟

- اسم من سئون هیه ، مسئول تیم گریم هستم

- خوشبختم

سئون هی دستش را به سمت سوک دراز کرد. سوک خیلی سریع با او دست داد و به صورتش لبخند زد ، و بی هیچ حرف دیگری برگشت سر کارش. اما دستش با گرد گرافیت مداد سیاه شده بود و دست سئون هی را هم کثیف کرد. سئون هی نگاه دردناکی به دستش که سیاه شده بود انداخت و سعی کرد با مالیدن دست هایش به هم گرد گرافیت مداد را پاک کند. دوباره به سوک نگاهی کرد و گفت: یه لحظه کارتو ول کن بذار من کمکت کنم ... تو داری این زیبایی رو حیف می کنی ، بیا فقط موهاتو یه سشوار می کشم ، قول میدم زود تموم شه

سوک انگار چیزی یادش امده باشد گفت: اه ... خیلی ممنون ولی واقعا وقت ندارم ، میشه فقط یه کش بهم بدید تا موهامو ببندم؟ کش موم گم شده

سئون هی وحشتزده گفت: ببندم؟ الان همه دارن خودشونو می کشن تا با موهای باز و حالت دارشون پز بدن، اون وقت تو با این قیافه نشستی اینجا و بهم میگی برات کش بیارم؟

سوک گفت : فردا فیلم برداری داریم ، باید امروز اینو تمومش کنم.

یئون سوک نگفت که کارگردان کیم از اینکه عوامل صحنه نتوانسته اند تا آن روز شهرک را آماده کنند و فیلم برداری یک روز عقب افتاده چقدر عصبانی است و اگر برای فردا فیلم نامه اماده نشود و مجبور شود دو روز متوالی کار را عقب بیاندازد معلوم نیست از عصبانیت چه بلایی سر خودش و بقیه بیاورد. اما همه ی اینها از ذهنش گذشت و حتی قیافه ی اقای کیم در حالی که دارد مبلغی را که در این دو روز ضرر کرده محاسبه می کند و ادای گردن درد داشتن را در می اورد تصور کرد. از این افکار عرق سردی روی پیشانی اش نشست، موهایی را که به گونه اش چسبیده بود کنار زد و صورتش سیاه شد.

سئون هی با دیدن این صحنه قلبش گرفت و گفت: یه لحظه هیچ کاری نکن تا برگردم

وقتی برگشت توی دستش چند مدل شانه و برس و گیره بود که سوک حتی نمی دانست به چه دردی می خورند. تا دو شاخه ی سشوار را توی یکی از سه راهی هایی که معمولا برای دوربین های فیلم برداری استفاده می شد فرو کند، موهای سوک را شانه بزند و صاف کند حدود یک ساعتی طول کشید .

- من امروز صبح موهامو صاف کرده بودم

- خب راستش گند زده بودی ، اگه می خوای صافشون کنی باید همه شون رو یه دست صاف کنی ، نه اینکه فقط با روییا این کارو بکنی ، ولی نگران نباش ، تو این مدتی که اینجایی میتونم یادت بدم، راستش بعضی وقتا که سرم خلوته حوصله م سر میره

سئون هی دو قسمت از موهای سوک را ریز بافت و به همراه بقیه موهایش پشت سرش جمع کرد و سوک هم در تمام این مدت اعتراضی نکرد. گذاشت سرش گرم بافتن مو باشد تا خودش بتواند در سکوت به اصلاح فیلم نامه بپردازد.

- با این موها باید یه پیراهن دخترونه ی قشنگ تنت بود نه این پیرهن مردونه و شلوار جین ، بیا اینجوری جلوشو بکن تو شلوارت ، ساعتت چرا اینقدر گنده س؟

- کوچیک باشه نمیبینم

- به چیزی غیر از راحتی خودت فکر نمی کنی نه؟

- وقتی همه چیز دنیا طوری چیده شده که فقط ادمو ناراحت کنه ، حداقل باید بلوز شلوار ادم راحت باشه ...

سئون هی لبخندی زد و زیر لب گفت: آخه تو چی از دنیا میدونی؟! مگه چند سالته؟!

بعد انگار چیزی یادش افتاده باشد گفت: راستی ، واقعا چند سالته؟

سوک جواب داد: هیجده سالمه

سئون هی بهت زده گفت: واقعا؟ تو هیجده سالگی اولین فیلم نامه ی بلندت رو برای پروژه ی به این بزرگی می نویسی؟ تو واقعا یه نابغه ای ...

یئون سوک لبخندی زد و چیزی نگفت. سرش گرم کار بود و از نوشتن لذت می برد. سئون هی نگاهی از سر ترحم به سوک انداخت و گفت: باید یه کم به خودت استراحت بدی ...

یئون سوک گفت: طوری نیست ، بهش عادت دارم. از پونزده سالگی روزی ده ساعت می نوشتم. این کار برام لذت بخشه

سئون هی با تعجب به سوک نگاه کرد و گفت: مدرسه هم میرفتی؟

- اوهوم

- تعجبی نداره که این قدر ارتباط گرفتن با آدما برات سخته ، همه ی وقتت رو با نوشتن می گذرونی ، با این حال حرف منو گوش کن ، به خودت استراحت بده

- ارتباط گرفتن با ادما برام سخته؟

- خب اره

- از کجا اینو میگین؟

- از وقتی اومدی تا حالا به جز من با کسی آشنا شدی؟

سوک کمی در سکوت فکر کرد و بعد گفت: آره ، آقای گو

- آقای گو دیگه کیه؟

- یکی از نیروهای خدماتی اینجا

سئون هی خندید، با دست روی شانه ی سوک زد و گفت: تو خیلی با مزه ای ، اگه بقیه ی تیم هم باهات آشنا بشن عاشقت می شن ، امروز خیلی سرت غر زدم مگه نه؟ ولی حرف منو گوش کن باید کمتر کار کنی و بیشتر با ادما باشی حق با سئون هی بود . سوک در این چند روز حتی وقت نکرده بود برای ناهار با بقیه اعضا برود و غذا بخورد . این کارش او را بیشتر از قبل توی چشم بقیه موجودی عجیب نشان میداد ولی چاره ی دیگری نداشت ، برای اینکه کارش را به موقع تمام کند، مجبور بود ساعت هایی مثل ساعت ناهار را قربانی کند و شب ها کمتر بخوابد.نیم ساعتی از رفتن سئون هی می گذشت که احساس کرد نمی تواند خوب تمرکز کند ، دست هایش یخ کرده بود و قلبش با ضربان عجیبی می تپید . فشارش افتاده بود.یک بسته نمک از توی جیبش بیرون اورد و نیمی از ان را مکید ، دهانش شور شد. یک تکه شکلات خورد و دوباره بقیه ی نمک را فرو داد.شقیقه هایش را با دست مالش داد و وقتی کمی بهتر شد دوباره به نوشتن ادامه داد.

تقریبا عصر شده بود که آخرین کلمات را با دقت و وسواس فراوان کنار هم گذاشت و در حالی که گردنش را می مالید در محوطه ی شهرک سینمایی شروع به قدم زدن کرد نسیم ملایمی می وزید و ارام ارام صورتش را غلغلک می داد؛ با خودش فکر می کرد که حالا که کمی کارش را زود تر از چیزی که انتظار داشت تمام کرده است برود ببیند توی اشپزخانه چیزی برای خوردن پیدا میشود یا نه . اما ناگهان کارگردان با عجله به سمتش آمد و گفت : چه خوب که اینجایی ، امروز وی میاد و میتونی ببینیش فردا هم فیلم برداری نقشش شروع میشه

- من تصمیم گرفتم توی قسمت اول و دوم نباشه ، برای فیلم برداری فردا لازمش نداریم.

- یعنی چی که توی قسمت اول و دوم نیست؟

- شما گفتین مثلث عشقی توی همون دو قسمت باید تشکیل بشه منم قبول کردم ولی هنوز درمورد نقشش به نتیجه ی دقیقی نرسیدم ، اگه توی قسمت سوم وارد فیلم بشه منم وقت بیشتری برای فکر کردن روی نقشش دارم

کارگردان گفت: هر چی زودتر وارد فیلم بشه برامون بهتره ، مخاطبا میخوان که تو فیلم ببیننش ، یکم تعلیق هیجان میاره ولی تعلیق زیاد کسل کننده س ، بیشتر از اینی که گفتی طول نکشه.

کارگردان استرس داشت و زیاد حواسش جمع نبود. بعد از گفتن این حرف ها بدون اینکه منتظر شنیدن جواب سوک بماند رفت.

- اوه ، هنوز اینجایی؟ پنج ساعتی میشه که من رفتم.

سئون هی بود، تست گریم چند تا از بازیگران را تمام کرده و با دو لیوان قهوه برگشته بود. همان طور که قهوه را به سوک میداد گفت: امروز قراره یه بازیگر جدید بیاد، شنیدی؟ من عکسش رو دیدم ، عین فرشته هاست ، باید دید از نزدیک هم همون قدر خوشگله یا نه

- نیومده ازش متنفرم ، هر کی که می خواد باشه

- برای چی ، تو که هنوز ندیدی ش

- اصلا با فیلم نامه ی من جور نیست ، تا حالا هر جوری که باهاش ور رفتم نتونستم جایی براش پیدا کنم که درست توی فیلم نامه بشینه ، معلوم نیست دیگه چقدر از فیلم نامه رو باید عوض کنم تا این شخصیت جدید توش جا بگیره

- به نظر من که اگه همه ی فیلم نامه رو هم تغییر بدی ارزشش رو داره ، اوه اوناهاش ، داره میاد. سمت راستیه س... وای اون کیه باهاش؟ چقدر هر دوشون خوشتیپن

- نچ نچ نچ ، ببین کارگردان چطوری جلوشون خم و راست میشه، واقعا وقتی پای پول میاد وسط حاضره هر کاری بکنه

- هی نباید این ور و اونور هر چیزی که به ذهنت میاد رو صادقانه بگی ، مردم فکر می کنن ادم عجیبی هستی تو که منو نمی شناسی شاید برم و به کارگردان لوت بدم

- این کارگردانه که به من احتیاج داره ، نه من به اون ، ازش نمی ترسم

- اعتماد به نفست رو دوست دارم ...چیکارمی کنی؟ کارگردان به تو اشاره کرد که بری و بهشون سلام کنی ، قهوه رو بده من برو ...، وایسا وایسا ، یادت باشه حتما یکی شونو عاشق خودت کنیا ، بازیگرای دیگه هم قیافه شون خوبه ولی این دوتا یه چیز دیگه ن، این فرصت دیگه گیرت نمیاد ، با قیافه ای که تو داری سخت نیست ، ولی زیاد هم نچسب بهشون ، یکمم دست نیافتنی باش... باشه؟ فایتینگ

یئون سوک به مودبانه ترین شکلی که بلد بود جلو رفت، سلام کرد و تعارف کرد که سر میز بنشینند. هر دو تیشرت پوشیده بودند و شلوارک به پا داشتند یئون سوک از همان لحظه کاملا ناامید شد. نگاهی به سئون هی انداخت که هر دو قهوه را به دست گرفته بود و به نوبت از هر کدام می خورد و طوری نگاهشان می کرد که انگار دارد فیلم سینمایی نگاه می کند ، سئون هی چشمکی به سوک زد و به نگاه هایی که اصلا تلاش نمی کرد نامحسوس باشند ادامه داد. سوک که باورش نمی شد که یک زن سی ساله جذب چنین موقعیت احمقانه ای شده است از سر نارضایتی سری تکان داد و برای اینکه توجه این دو نفر را از اطرافشان به خودش جذب کند گفت: چون تا به حال فیلمی بازی نکردید فکر میکنم لازمه که یه سری توضیحات ارائه بدم

جین گفت: اگه مزاحم کارتون هستم میتونم برم

- شما دوستش هستید؟

- من هیونگشم

- پس لطفا بمونید... در مورد کار باید بگم که این کار هنوز فیلم نامه ی کاملش اماده نیست ، فیلم نامه ی هر قسمت روز قبل به دستتون می رسه ، البته فیلمنامه ی دو قسمت اول و خلاصه ی کلی از فیلم آماده ست که برای کمپانی تون هم ارسال شده بود.

جین سرش گرم نگاه کردن به در و دیوار شهرک سینمایی بود و تهیونگ زیر چشمی حواسش به جین بود . هیچ کس حواسش به توضیحاتی که سوک درباره ی کار میداد نبود. تهیونگ فقط این را فهمید که فیلم نامه ی هر روز را روز قبل می دهند تا بخواند.

- سوالی ندارید؟

- بله؟

- سوالی ندارید؟ هیچ کدوم؟

- اینجا رستوران نداره؟ منظورم اینه که شام رو باید کجا بخوریم؟

- میزغذاخوری و اتاق محل اقامتتون رو وقتی از اینجا رفتید بهتون نشون میدن

- میتونیم بریم؟

- نه هنوز چند تا سوال هست که من باید بپرسم و ازتون میخوام که همکاری کنید.

سوک احساس کرد که زیاد نیازی به پرسیدن سوال نیست تا معلوم شود این رو دو نفر انقدر بی دست و پا هستند که اگر خواننده نمی شدند از گرسنگی می مردند. با این حال فکر کرد شاید هر جمله یا کلمه ای به او در رسیدن به یک ایده ی خوب کمک کند.

- قبل از هر چیزی می خوام اسم تون رو بدونم ، به من گفتن اسمتون ویه ولی مشخصه که این اسم واقعی تون نیست

- اسمم تهیونگه ، کیم تهیونگ

- و این آقا؟

- کیم سوکجین هستم

- با هم برادرین؟

- نه ، هم گروهی هستیم ، ولی مثل برادر واقعی م میمونه

جین با لبخندی که به زور کنترلش می کرد نگاهی به تهیونگ انداخت و سعی کرد حرفی نزند و جلوی سوک ابروداری کند. سوک رو به تهیونگ کرد و پرسید: فکر میکنید اگه مسئول یه معامله ی تجاری باشید از پسش بر میاید؟ منظورم یه بیزینس بزرگ نیست ، در حد معاملات معمولی

- اینطور فکر نمی کنم

جین زیرجلکی می خندید.

- نقاشی تون خوبه؟

- نه... به هیچ وجه

- چیز دیگه ای غیر از موسیقی هست که توش خوب باشید؟آشپزی ، ورزش ، مجسمه سازی یا هر چی؟

- بازیگری حسابه؟!

- از این مورد می گذریم

جین رویش را برگرداند و به خندیدن ادامه داد. یکی از نیروهای خدماتی چند تا لیوان نوشیدنی آورد و روی میز گذاشت. جین سعی کرد لبخندش را با نوشیدن نوشیدنی پنهان کند.

- از چه جور دخترایی خوشتون میاد؟

اب پرتقال توی گلوی جین پرید و همان طور که داشت خفه می شد سعی کرد خنده اش را نگه دارد. دیگر رگ گردنش بیرون زده بود و صورتش را که قرمز شده بود با دست پوشانده بود و بی وقفه سرفه می کرد.

- دختری که خوشگل باشه و ازم مراقبت کنه و روز به روز جذاب تر بشه

یئون سوک خنده اش گرفت ، ولی به روی خودش نیاورد و فقط به لبخند اکتفا کرد. جین که هنوز سرفه می کرد متوجه نشد ، ولی تهیونگ این لبخند را دید.

سوک پس از پرسیدن سوالاتش تشکر کرد و رفت تا استراحتی بکند. تهیونگ و جین همانطور که به سمت خوابگاهشان روانه می شدند مشغول صحبت شدند.

- از چه جور دخترایی خوشت میاد؟ اینو خیلی یهویی نپرسید؟

- فکر میکنی ازم خوشش میاد؟ واسه همین پرسید؟

- آااااه مطمئن نیستم، اگه خوشش بیاد چیکار می کنی؟

تهیونگ لبخندی به پهنای صورت زد و گفت : باهاش خوب رفتار میکنم



قسمت بعدی:

https://vrgl.ir/8yPQY

قسمت قبلی:

https://vrgl.ir/WPc4e
بی تی اسجئون جانگ کوککیم تهیونگداستانفن فیک
ما توی اینستاگرام هم صفحه داریم: @elmariachiii_bts
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید