ویرگول
ورودثبت نام
نسترن پیریان
نسترن پیریاننوشتن، اولین راه برای درمان!
نسترن پیریان
نسترن پیریان
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

درد دل

دیروز باهاش بحث کردم، داد زدم، شکوندم، خراب کردم. بد، خیلی بد.
خوب می‌دونم که دیگه حرمتی نگه نداشتم. 
شبش از حال بدیش خوابم نمی‌برد؛ برای خودم نه‌ها، برای اون. با خودم می‌گفتم حقش نبود، قرار بود پناه باشی، غم‌خوار و سنگ صبور باشی! نه اینکه قوز بالا قوز؛ چیشد پس؟ 
بعدتر که به سکوت و سر پایین افتاده‌اش فکر کردم، جیگرم سوخت. تازه یادم اومد اون هم اولین باره که داره زندگی می‌کنه. تازه صداش پیچید تو گوشم که می‌گفت: تا حالا کسی اینطوری دوسم نداشته و اینطوری بغلم نکرده! 
حتی یادم اومد اون شب که انگشتای دستمو بین دست‌های مضطربش به بازی گرفته بود، خیره به سقف بلند خونه ننه، بهم گفت: همیشه همینطور مهربون بمونم. 
پس چیشدم من؟ 
چرا یهو همه چی یادم رفت و عین خوره افتادم به جون اعصابش؟ 
از خودم بدم اومد؛ همه‌ی زوری که اون زد تا منو عاشق خودم کنه یه شبه دود هوا شد. 
من از اون شب به بعد جونم درد می‌کنه. خوب می‌دونم تا قیامت یه گوشه از قلبم بخاطر حرف‌هایی که اون شب بهش زدم شعله‌ور باقی میمونه و هر روز زخمی‌ترم می‌کنه.

عشقحرمتقلبغم
۷
۲
نسترن پیریان
نسترن پیریان
نوشتن، اولین راه برای درمان!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید