در بخشهای اول و دوم دلیوری محصول درباره تعریف دلیوری حرف زدیم و گفتیم که برای تعریف پروداکت دلیوری به جای یک فرآیند بهتره یه قطعات پازل رو توی ذهنمون داشته باشیم و در هر سازمانی متناسب با اینکه کدام یک از قطعات پازل رو داریم یا نه، همون رو برای سازمان اداپت کنیم. علاوه بر این درباره نحوه ورود به سازمان و فازهای مختلف سازمان شامل فاز استارتپی، سازمان در حال رشد و فاز اینترپرایز صحبت کردیم.
همچنین درباره سلسه مراتب رشد مدیر محصولها در سازمانها گفتیم و از مفاهیمی مثل ماموریت سازمان، استراتژی و اهداف سازمان حرف زدیم.
و در نهایت ویژن و پرینسیپلهای محصول رو در راستای تکمیل تعاریف قطعات پازل دلیوری تعریف کردیم. در ادامه این تعاریف به استراتژی محصول، اهداف محصول و کشف محصول میپردازیم.
استراتژی محصول اساسا به دوتا سوال جواب میده:
پروداکت آبجکتیوها و OKRهای فصلی که بسته میشه در واقع از دل همین پروداکت استراتژی در میاد. در واقع اینجوریه که به یکسری صورت مسئلهها نه گفتیم. بقیه رو به تیمها دادیم تا بتونن مسئله رو بشکنن و حلش کنن.
پروداکت استراتژی معمولا یک تا دوساله بسته میشه و البته قابل بازبینیه و میتونه ریوایز هم بخوره.
برای مثال:
تا اینجا که ببینیم پروداکت استراتژی چی باشه کار پروداکت لیدرهاست و بعد از اون کار پروداکت منیجرهاست.
از نظر مارتی کیگن پروداکت استراتژی برای یک پروداکت لیدر نیازمند 4 مرحلهست که توی مثال بالا هم دیدین این مراحل رو.
1. فوکِس (focus) 2. اینسایت (insight) 3. اکشن (action) 4. منیجمنت (management)
توی مرحله فوکس تو میگی من کدوم مسئله رو میخوام حل کنم؟
توی مرحله اینسایت میای به تیمت میگی که چرا این مسئله توی سال اول پروداکت ویژنم مهمترین مسئلهست که میخوام حل کنم. ورودیای اینسایتت میشن کمپانی آبجکتیوها، مشکلات کاربرا، ترندهای صنعتت و...
اینسایت ها رو دادی میرسی به اکشن. یعنی فاز تبدیل پروداکت استراتژی به آبجکتیوها. اینجا هم لیدر نقش داره اما تیم اینگیجِ خیلی بیشتری داره.
در آخر هم منیجمنته. جایی که دیگه کل پروسه رو مسپری به تیم و دیگه میکرومنیج نمیکنی.
برای مثال پروداکت استراتژی هایی که دیوار توی 1400 1401 پیگیری میکرد چیا بود؟ دوتا تیم ساختیم که در شکل زیر میبینید. هر تیم یکسری از استراتژی ها رو پیش میبره.
پروداکت آبجکتیو در واقع گام اندازه گیریه، یعنی اندازه میگیری که ببینی پروداکت استراتژیت چطور داره حل میشه. قبلا هم گفتیم که در این مرحله پروداکت لیدر همچنان نقش مهمی داره که آبجکتیوها درست بسته بشن. اما نتایح کلیدی -که رسیدن به آبجکتیو رو اندازه گیری میکنه- برای هر آبجکتیو از دل تیم به دست میاد و تاپ-داون نمیشه.
مارتی کیگن مفهوم keep the light on work ها رو مطرح میکنه. کارایی مثل بدهیهای فنی، باگها، چیزایی که از okrهای قبلی مونده و ... که در کنار پروداکت استراتژیها تیم ها لازمه برن حلش کنن. میتونیم در اسکوپهای زمانی که برای تیمها در نظر گرفته میشه اینارو هم لحاظ کنیم. مثلا قبلا یه فیچری زدیم وقت نشده به دیزانش برسیم و توی بکلاگمون مونده؛ حمیتونیم توی بازههای زمانی بین تسکهامون که گاهی پیش میاد منتظر نتیجه یه تسک هستیم که بتونیم تسک بعدی رو استارت بزنیم بیایم و keep the light on work ها رو داون کنیم.
سه نوع متریک داریم توی محصول:
وقتی سلوشن داره درست کار میکنه و متر فارغ از سولشنت هم داره درست کار میکنه جاییه که میشه هلث متریک به پروکسی متریک تبدیل بشه.
یه مثال از دیوار:
با توجه به اینکه رودمپها اغلب output-base هستن میتونن مشکلساز باشن. اما اگر بتونیم رودمپها رو بر اساس outcomeها و حل مسئله بچینیم (که در واقع میشه همون OKR بستن) نتایج بهتری به دنبال داره.
بستن roadmap باعث میشه زمان هدر بره و انعطاف رو کم میکنه. میای میشینی سولوشنها رو پشت سر هم میچینی، تایمبندی میکنی، گاهی وسطش میبینی کارها عقب میوفته میای نتیجه میگیری یه سولوشن رو نزنی و... انگار داری پیش پیش در مورد راهحلها فقط حرف میزنی، در حالی که هنوز راه حل مسئله اولت رو هم ازش مطمئن نشدی.
روی همین حساب مارتی گیگن و آدمهای محصولی مطرح بیشتر به outcomeها اهمیت میدن. یعنی بتونیم تصویر توالی کارها رو روی حل مسائلمون تصویر کنیم.
مثال.... (مثالش رو بعدا سر فرصت اینجا اضافه میکنم)
قبلا در بخش اول کشف محصول و بخش دوم کشف محصول به طور کامل در مورد پروداکت دیسکاوری بحث کردیم. در واقع در همه مراحل قبل از دلیوری تا رسیدن به دلیوری محصول ما درگیر دیسکاوری هستیم. ابتدا دیسکاوری مسئله برای رسیدن به سولوشن و بعد هم سولوشن رو دیزاین میکنیم و با دیسکاوری بررسی میکنیم که داره درست کار میکنه یا نه. توی این پروسه به این سوالات هم باید جواب بدیم:
به طور کلی سه تا تاکتیک هست برای دیزاین سلوشنهای یه مسئله:
اگر فرایند کشف مدام محصول وجود داشته باشه نگرانی زیادی از بابت درست بودن ایده اولیه زیاد وجود نداره. چون همون اول میای کاست، ایمپکت و ایفورت رو چک میکنی و بر اساس نتایج بین چندتا سولوشن یکیشو محدود دیزاین و دلیور میکنی اگر مترها رو تکون داد ادامه میدی اگر نه میای سولوشن دیگه ای رو تست میکنی و همین مسیر تو رو به بهترین راه حل میرسونه.
به طور کلی دیدن رقبا، شنیدن اینکه کاربرا چی میگن، بنچمارک و اینکه ببینی مارکتهای شبیه تو چیکار میکنن و... کمک میکنه ایدههای اولیه شکل بگیره و با ادامه دادن همین کشف مداوم محصول میتونیم بهترینش رو دلیور کنیم.
همه اینها که تا اینجا گفتیم ما رو میرسونه به آخرین قطعه پازل که خود دلیور کردن محصوله.
دلیور کردن محصول یکسری ریزه کاری داره که در بخش بعد که بخش نهایی از موضوع دلیوریه در مورش مینویسم.