میدونم دوره و زمونه ای شده که اگه به دخترا بگی چیزی از فوتبال سرشون نمیشه نابودت میکنند ،اما من واقعا چیزی از فوتبال سرم نمیشه .کلا دو نفر رو به اسم بقیه رو هم نزدیک ده نفر یه قیافه میشناسم .
کلاس یازدهم بودیم ،تلوزیون رو اوردن تو نماز خونه همه دخترا با یه هیجانی نشستن که بازی پرسپولیس و کره فکر کنم رو تماشا کنند .استقلالی ها با هر گلی که پرسپولیس نزدیک بود بخوره سر و صدا با پا میکردن .منم اون پشت کنار دوستام نمیفهمیدم قضیه چیه و با هرجیغی با هر صدای منم صدا میدادم .با اینکه اون موقع معتقد بودم چیه این بازی ادما دنبال توپمی افتند اما از کنار دوستام بودن واقعا لذت بردم .
سال بعد بازی های ملی ،با دوستم قرار شد بازی رو با هم ببینم با اینکه هیچ علاقه ی به بازی نداشتم اما میدونستم قراره خوش بگذره .تخمه و چیپس و پفک گرفتیم و رفتیم به پارک پشت مسجد محله ،جای خلوتی بود .نشستم و با گوشی شروع کردیم به دیدن بازی و حرف زدن و تخمه خوردن .یادم نیست بردیم یا باختیم .فقط یادمه شب خوبی بود .
همه اینا رو نوشتم با اینکه حتی قصد نوشتن درباره فوتبال رو نداشتم .میخواستم درباره ی خاطره بنویسم .خاطره خودم نه خاطره های که ادم های دیگه از ما دارن .مثلا سوپری سر کوچه ما یه اقایی هست که الان نزدیک ده سال اینجاست و از وقتی مسی رو شناختم همیشه میگفتم اون خیلی شبیه مسیه .خیلی خیلی شبیه .
اما حالا که نوشته به سمت فوتبال رفت باید بگم بعد از این اتفاق ها و بعد از دیدن سریال تد بالاخره به این نتیجه رسیدم که خود بازی شاید چیز خاصی نداشته باشه.اما باعث هیجان میشه .و هیجان ادم ها رو بهم نزدیک میکنه و میتونه باعث تجربه های به یاد موندنی و قشنگ بشه .
پ.ن
از متن راضی نیستم اما میزارم باشه ،به هر حال نباید فکر کنیم برای انجام یه کاری باید عالی باشیم .