itsmahmoud
itsmahmoud
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

بختک

صدای تیک تاک ساعت مدام توی سرم هست باحالیکه یک ساعت دیواری ساده هست که آن هم در پذیرایی نصب هست باز صدای تیک تاکش تا اینجا که زیر پتو هستم می آید،ساعت دوازده و چهل دو دقیقه هست و همه جا ساکت و تاریک هست،صدای خروپف پدر و مادرم از اتاق کناری می آید و خواب خیلی وقت هست که از چشمانم رفته است.

دوست دارم حداقل نیم ساعتی بخوابم نیم ساعت بدون فکر و خیال ولی نمیتوانم،هرشب زندگی من همین هست به زور به خواب میروم و دم صبح بیدار میشوم و وقتی مردم شهر شروع به رفت و آمد میکنند خوابی عمیق تمام چشمانم را میگیرد ولی باز صداهای که از بیرون می آید نمیگذارد که بخوابم.

گلویم خشک خشک شده است شاید کمی آب خوردن کمکم کند تا بخوابم ولی نه،بازهم به مثانه ام فشار می آید و نیم ساعت دیگر حتما باید به دستشویی بروم،اما نه،این گلوی خشک نمیگذارد حتی به خواب رفتن هم فکرکنم.

بسیاری از موقع ها اتفاق عجیبی برایم می افتد،احساس میکنم چیزی روی سینه ام نشسته است و با دستان سیاهی گلویم را فشار میدهد،بعضی وقتها فکر میکنم که نزدیک است از ترس سکته کنم و درجا تمام کنم ولی هیچ اتفاقی نمی افتد و وحشت زده و خیس عرق از خواب بیدار میشوم،بعضی وقتها آنقدر ترس وجودم را میگیرد که دوست دارم فریاد بزنم ولی نمیتوانم،هرچه تقلا میکنم هیچ فایده ای ندارد.

دیشب وقتی خوابیدم باز همین اتفاق برایم افتاد چشمانم تازه گرم شده بود که باز موجودی ترسناک بر روی سینه ام نشست،فکر میکردم حداقلی یکی دوساعتی خوابیده ام که این کابوس سراغم آمده است ولی اشتباه میکردم فقط پنج دقیقه گذشته بود،اما در همان پنج دقیقه بسیاری از خاطرات زندگیم را مرور کردم،عمری چند ده ساله آنچنان جلوی چشمانم به نمایش درآمد که انگار آن اتفاقات همین الان دارند اتفاق می افتند.

شبها نمیتوانم بخوابم و روزها سردرد دارم،چشمانم مثل دوکاسه خون میشود،مدام با خودم میگویم چرا من باید این همه درد ورنج را تحمل کنم،امروز وقتی در اینستا چرخی میزدم متوجه شدم که به این حالت بختک میگویند،ولی این چه بخت برگشته ای است که این بختک نصیب من میشود.

یکی گفته بود اگر بختک روی سینه ات افتاد توهم گلوی بختک را بگیر و آن موقع او تسلیم تو میشود و هرچه آرزو داری برآورده میکند،یکی دیگر گفته بود بخاطر اضطراب هست و به آن آپنه میگویند و هیچ موجود خیالی نیست.هرکسی حرفی زده بود ولی برای من چه فرقی میکند وقتی که بختک روی من می افتد وقتی ترس تمام وجودم را میگیرد،شاید باید دوز داروها را بیشتر کنم.

شاید باید طلسم و ورد همراه خودم داشته باشم و شاید بهتر باشد هیچ وقت دیگر نخوابم

داستانکابوسرویاپردازیاسترس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید