تب كرده ام و داغدار يك غمم
اين سوز و التهاب را براي باران بفرست
تقدير و سختي و خستگيهاي انتظار مرا كشت
اين كشته شدن در انتظار را براي باران بفرست
باران كه ببارد ميشود پنهان، خيسي چشمهايم
تمام شيونهاي در اختفا را براي باران بفرست
تقديم كنم جان را اگر دوباره ببينم او را
اين نذرهاي پر از اشتياق را براي باران بفرست
گفته اند كه آسماني شده است و سفر كرده در غبار
نا باوري من ازين اتفاق را براي باران بفرست
تصوير نگاهش در آسمان، شايد نشيند بر قطره باران
اين چشم به راهي من در سراب را براي باران بفرست
باران كه ببارد از آسمان تا زمين ميشود مژده و خبر
اين اميد من با اضطراب را براي باران بفرست
باران اگر نخواست تا قطره شود و ببارد بر دامنم
گو من راضي ام به نمي، اين را براي باران بفرست
تكرار خواهد شد عطر وجودش با حضور باران، كنار من
تكرار اين دعاي مستجاب را براي باران بفرست