از میان تکه پاره های قلبم با غرور گذشتی
و به حسرتی که در چشمانم بود خندیدی
همان موقع بود که صاعقه ها روحم را تکه تکه کردند
و از شکاف زخم هایم خون جاری شد... .
تو بی اعتنا به من در پشت باران محو شدی
و باد تصویر لرزانت را
تا پشت کوهستان های سرد و ناامید
با خود برد... .
و من ماندم در این دنیای ابری
که هر روز حسرت داشتنت
از چشمانم سرازیر می شد
و تنهاییم را کشان کشان با خود می برد
تا افق هایی که تو را در خود پنهان کرده بودند... .
بی انصاف! راحت از من گذشتی
از منی که پای حرف هایت قربانی شدم
و زیر نگاه های پر غرور و بی اعتنایت آتش گرفتم.
بی انصاف! راحت از من گذشتی
از کسی که تا ابد زیر خروارها زمان از دست رفته دفنش کردی
و هیچ وقت نفهمیدی
آن نگاه های حسرت بار
آن سکوت های طولانی
و آن اشک های پنهانی
از آن کسی بود
که از تمام دنیا
"آرزویش فقط دوست داشتن تو بود... ."*